گنجور

 
مولانا

عزیزی و کریم و لطف داری

ولیکن دور شو، چون هوشیاری

نشاید عاشقان را یار هشیار

ز هشیاران نیاید هیچ یاری

مرا یکدم چو ساقی کم دهد می

بگیرم دامن او را به زاری

صراحی‌وار خون گریم به پیشش

بجوشم همچو می در بی‌قراری

که از اندیشه بیزارم، بده می

مرا تا کی به اندیشه سپاری؟!

چه حیله سازم ای ساقی؟! چه حیله؟!

که حیله آفرین و حیله‌کاری

به حجت هر دمم بیرون فرستی

که بس باغیرتی و تنگ باری

برون و اندرون و جام و می نیست

ولیکن در سخن اینست جاری

قفی یا ناقتی هذا مناخ

ولا تسرین من هذاالدیار

فدیت‌العشق ما احلی هواه

تقطع فی هواه اختیاری

فلا تشغلنی یا ساقی بلهو

واسکرنی بکاسات کبار

ایا بدرالتمام اطلع علینا

بحق العشق اسمع، لاتمار

وخلصنی من‌الدنیا واسکر

فلا ادری یمینی من یساری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۱۸۵ به خوانش حسین رستگار
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه