عزیزی و کریم و لطف داری
ولیکن دور شو، چون هوشیاری
نشاید عاشقان را یار هشیار
ز هشیاران نیاید هیچ یاری
مرا یکدم چو ساقی کم دهد می
بگیرم دامن او را به زاری
صراحیوار خون گریم به پیشش
بجوشم همچو می در بیقراری
که از اندیشه بیزارم، بده می
مرا تا کی به اندیشه سپاری؟!
چه حیله سازم ای ساقی؟! چه حیله؟!
که حیله آفرین و حیلهکاری
به حجت هر دمم بیرون فرستی
که بس باغیرتی و تنگ باری
برون و اندرون و جام و می نیست
ولیکن در سخن اینست جاری
قفی یا ناقتی هذا مناخ
ولا تسرین من هذاالدیار
فدیتالعشق ما احلی هواه
تقطع فی هواه اختیاری
فلا تشغلنی یا ساقی بلهو
واسکرنی بکاسات کبار
ایا بدرالتمام اطلع علینا
بحق العشق اسمع، لاتمار
وخلصنی منالدنیا واسکر
فلا ادری یمینی من یساری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
چه سود از بندسخت و استواری
چو تو با او نکردی هوشیاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.