گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ... محمد (ص) هر چند ستوده و گزیده از میان همه مردمان است، و نواخته خدای جهانیانست، قطب جهان و چراغ زمین و آسمان است. صدر و بدر عالم، مقتدای خلق، مهتر کائنات، و خاتم پیغامبرانست، با این همه بشر است، مرگ بر وی روا، و فنا در وی روان، چندی که بودند در جهان، ازین پیغامبران همه رفتند. نه حق ناپیدا شد نه اللَّه را زیان.

حق از همه باز مانده و اللَّه بکمال عزّ خویش نگه دارنده.

از روی اشارت خطاب با اهل تحقیق میرود که کمال عزّت ما مستغنی است از لم یکن ثم کان. خداوندی ما را از نبود بسی بود پیوندی در نیاید. وحدانیت ما را موجدی در می‌نباید. هستی ما را مقوّی درنباید. کبریاء ما را عزّت ما شناسد، عزّت ما را احدیّت ما داند.

و لوجهها من وجهها قمر

و لعینها من عینها کحل‌

و صحّ‌ فی الخبر أنّه عزّ جلاله یقول: «یا عبادی لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا علی اتقی قلب رجل منکم لم یزد ذلک فی ملکی شیئا! یا عبادی لو أن اولکم و آخرکم و انسکم و جنکم کانوا علی افجر قلب رجل منکم لم ینقص ذلک من ملکی شیئا».

قوله: أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی‌ أَعْقابِکُمْ الآیة. این آیت دلالت کند بر شرف صدیق اکبر که چون مصطفی (ص) را ازین سرای حکم بیرون بردند، و طلعت نبوت او را مرکب مرگ فرستادند. و حضرت الهیّت بنعت عزّت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود، و در کنف احدیّت گرفت، اهل تفرقت در اضطراب افتادند، و دیدهاشان در حجاب شد. مگر بصیرت صدیق اکبر که مصطفی (ص) نقطه جمع را در صدق وی مسجّل کرده بود، باین خبر که «خلقت و أخی ابو بکر من طینة واحدة فسبقته بالنبوّة فلم یضرّه، و لو سبقنی بها ما کان یضرّنی».

لا جرم چون عمر تیغ بر کشید و گفت: هر که گوید که: مصطفی (ص) بمرد سرش برگیرم، ابو بکر که قدم صدق او در دائره جمع مستحکم بود، بمنبر بر آمد و بانگ بر عمر زد و بر دیگران، که: «من کان یعبد محمدا فانّ محمدا قد مات، و من کان یعبد اله محمد فانّه حیّ لا یموت». عظیما! خدایا! جبارا! کردگارا، که همه اوست! بود خلقان بداشت او! نابود ایشان بحکم او! بقاء عالمیان بارادت او! فناء آدمیان بمشیّت او! باقی همیشه و زنده پاینده او! کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ».

قولهُ: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ الآیة. نفسها آنست که اللَّه شمرد، زندگیها آنست که وی ساخت. اجلها آنست که وی نهاد. روزیها آنست که وی داد. نه افزود و نه کاست! این است سخن راست! یکی را با دنیا داد، یکی با عقبی یکی با مولی. و هر یک را مراد خود بداد. دنیادار را گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها. عقبی جوی را گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها، باز مولی جویان را از هر دو جدا کرد. و ایشان را شاکران خواند و گفت: وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ جزاء ایشان در ارادت ایشان نیست که ایشان را خود ارادت نیست. ارادت ایشان فداء ارادت حق بود.

به موسی (ع) وحی فرستاد که: یا موسی! خواهی که بجایی رسی، مراد خود فداء مراد ازلی ما کن، و ارادت خود در باقی کن. پیر طریقت جنید وقتی در اثناء مناجات از حق درخواستی کرد، بسرّش ندا آمد که: «یا جنید خلّ بینی و بینک» میان من و تو می‌درآیی؟ من خود دانم که ترا چه سازد. و چه بکار آید؟

آنچه فرستم بپذیر، و آنچه فرمایم بکن. پس چون بنده را خواستی نبود، ربّ العالمین وی را به از آن دهد که بنده خواهد، چنان که در خبر است: «من شغله ذکری عن مسألتی اعطیته افضل ما اعطی السّائلین».

فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ در ثواب آخرت «حسن» گفت: یعنی نیکو است آن ثواب، و در ثواب دنیا آن نگفت. از بهر آنکه ثواب آخرت پاینده است و ثواب دنیا گذرنده، آن بودنی است بر دوام بی‌آفت، و بی‌فتنت. و این بریدنی است عن قریب، هم با آفت و هم با محنت.

وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ این محسنان آن شاکرانند که درین آیت گفت.

و جزا که آنجا اشارت کرد محبت است که این جا بیان کرد. و احسان آنست که مصطفی (ص) گفت بجواب جبرئیل: «ان تعبد اللَّه کأنّک تراه».

احسان صفت‌مراقبانست، و حال واجدانست، و مقام راضیان است، و نشان دوستان است. محبّت خدای ایشان را شعار، و یاد اللَّه ایشان را دثار، و مهر اللَّه ایشان را نثار، نثاری که بر روی جان گویی نگار است، و درخت شادی از وی ببارست، و جان را خوش بهار است!

الا ای خوش نسیم نو بهاری

تو بوی زلف آن بت روی داری