ترش ترش بنشستی بهانه دربستی
که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی
هزار کوزه زرین به جای آن بدهم
مگیر سخت مرا ز آنچ رفت در مستی
تو را که آب حیاتی چه کم شود کوزه
چه حاجت آید جان و جهان چو تو هستی
بیا که روز عزیزست مجلسی برساز
ولی چو دوش مکن کز میان برون جستی
پریر رفتم سرمست تو به خانه عشق
به خنده گفت بیا کز زحیر وارستی
هزار جان بفزودی اگر دلی بردی
هزار مرهم دادی اگر تنی خستی
چرا نگیرم پایت که تاج سرهایی
چرا نبوسم دستت که صاحب دستی
دلا میی بستان کز خمارها برهی
چنین بتی بپرست ای صنم چو بپرستی
برو دلا به سعادت به سوی عالم دل
به شکر آنک به اقبال و بخت پیوستی
خموش باش اگر چه که جمله سیمبران
به آب زر بنویسند هر چه گفتستی
ضیای حق و امام الهدی حسام الدین
مجیر خلق به بالای روح از این پستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیامدی صنما بر دو پای بنشستی
دلم ز دست برون کردی و بِدَر جستی
نه مست بودی و پنداشتم که چون مستان
همی به حیله شناسی بلندی از پستی
سه روز شد پس از آن تا ز درد فرقت تو
[...]
ز من گسستی و با دیگران بپیوستی
مرا درست شد اکنون که عهد بشکستی
به یاد مصطبه برخاستی معربدوار
بر آتشم بنشاندی و دور بنشستی
مرا به نیم کرشمه بکشتی ای کافر
[...]
رهید جان دوم از خودی و از هستی
شدهست صید شهنشاه خویش در مستی
زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه
زهی بلند که جان گشت در چنین پستی
درست گشت مرا آنچ من ندانستم
[...]
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
حلال داشت عراقی نبید و شربش را
ولیک کفت حرامست باده و مستی
خلاف کرد حجازی و گفت هر دو یکیست
حلال دادن می ازین اختلاف تا هستی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.