گنجور

 
مولانا

بیا بیا که تو از نادرات ایامی

برادری پدری مادری دلارامی

به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد

گزاف نیست برادر چنین نکونامی

تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت

قبول می‌کنیش با کژی و با خامی

همی‌زیم به ستیزه و این هم از گولی‌ست

که تا مرا نکشی ای هوس نیارامی

به هیچ نقش نگنجی ولیک تقدیرا

اگر به نقش درآیی عجب گل‌اندامی

گهی فراق نمایی و چاره آموزی

گهی رسول فرستی و جان پیغامی

درون روزن دل چون فتاد شعلهٔ شمع

بداند این دل شب‌رو که بر سر بامی

مرادم آنکه شود سایه و آفتاب یکی

که تا ز عشق نمایم تمام خوش‌کامی

محال‌جوی و محالم بدین گناه مرا

قبول می‌نکند هیچ عالم و عامی

تو هم محال ننوشی و معتقد نشوی

برو برو که مرید عقول و احلامی

اگر ز خسرو جان‌ها حلاوتی یابی

محال هر دو جهان را چو من درآشامی

ور از طبیب طبیبان گوارشی یابی

مکاشفی تو بخوان خدا نه اوهامی

برآ ز مشرق تبریز شمس دین بخرام

که بر ممالک هر دو جهان چو بهرامی

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۰۷۵ به خوانش نازنین بازیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

ز بامداد درآورد دلبرم جامی

به ناشتاب چشانید خام را خامی

نه باده‌اش ز عصیر و نه جام او ز زجاج

نه نقل او چو خسیسان به قند و بادامی

به باد باده مرا داد همچو که بر باد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

نه از ره ست که گوییم کبک خوش گامی

که کبک قهقهه بر خود زند چو بخرامی

ز شرم سر به گریبان فرو برد غنچه

اگر به باغ روی، کان چنان گل اندامی

چو ذره زیر و زبر می شوند مشتاقان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ابن یمین

اگر بروی ترش کار فقر راست شدی

کدوی سرکه بدی با یزید بسطامی

و گر بخرقه ازرق تمام گشتی کار

تغار نیل بدی شیخ احمد جامی

و گر برقص کسی شهره و علم بودی

[...]

خواجوی کرمانی

گر آفتاب نباشد تو ماه چهره تمامی

که آفتاب بلندی چو بر کناره ی بامی

کنون تو سرو خرامان بگاه جلوه ی طاوس

هزار بار سبق برده ئی بکبک خرامی

گرم قبول کنی همچو بندگان بارادت

[...]

کمال خجندی

چو گل به لطف نو زد ان نازک اندامی

درید پیرهن نیکوئی به بد نامی

دلم به شام سر زلف توست و می‌ترسم

که باز بشکنی این آبگینه شامی

یکی که می‌برد آرام دل به شیوه چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه