گنجور

 
مولانا

می‌زن سه‌تا که یک‌تا گشتم مکن دوتایی

یا پردهٔ رهاوی یا پردهٔ رهایی

بی زیر و بی بَم تو ماییم در غم تو

در نای این نوا زن کافغان ز بی‌نوایی

قولی که در عراق است درمان این فراق است

بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی

ای آشنای شاهان در پردهٔ سپاهان

بنواز جان ما را از راه آشنایی

در جمع سست‌رایان رو زنگله‌سرایان

کاری ببر به پایان تا چند سست‌رایی

از هر دو زیرافکند بندی بر این دلم بند

آن هر دو خود یکست و ما را دو می‌نمایی

گر یار راست کاری ور قول راست داری

در راست قول برگو تا در حجاز آیی

در پردهٔ حسینی عشاق را درآور

وز بوسلیک و مایه بنمای دلگشایی

از تو دوگاه خواهند تو چارگاه برگو

تو شمع این سرایی ای خوش که می‌سرایی