گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

با من ای عشق امتحان‌ها می‌کنی

واقفی بر عجزم اما می‌کنی

ترجمان سر دشمن می‌شوی

ظن کژ را در دلش جا می‌کنی

هم تو اندر بیشه آتش می‌زنی

هم شکایت را تو پیدا می‌کنی

تا گمان آید که بر تو ظلم رفت

چون ضعیفان شور و شکوی می‌کنی

آفتابی ظلم بر تو کی کند

هر‌چه می‌خواهی ز بالا می‌کنی

می‌کنی ما را حسود همدگر

جنگ ما را خوش تماشا می‌کنی

عارفان را نقد شربت می‌دهی

زاهدان را مست فردا می‌کنی

مرغ مرگ‌اندیش را غم می‌دهی

بلبلان را مست و گویا می‌کنی

زاغ را مشتاق سرگین می‌کنی

طوطی خود را شکرخا می‌کنی

آن یکی را می‌کِشی در کان و کوه

وین دگر را رو به دریا می‌کنی

از ره محنت به دولت می‌کشی

یا جزای زلت ما می‌کنی

اندر این دریا همه سود است و داد

جمله احسان و مواسا می‌کنی

این سَر‌ِ نکته است پایانش تو گوی

گرچه ما را بی‌سر و پا می‌کنی

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

انوری

بی‌گناه از من تبرا می‌کنی

آنچه از خواریست با ما می‌کنی

سهل می‌گیرم خطاکاری تو

ورچه می‌دانم که عمدا می‌کنی

من خود از سودای تو سرگشته‌ام

[...]

نسیمی

زلف را بر هر دو رخ جا می کنی

غارت جان، قصد دلها می کنی

می دهی ساغر ز چشم پرخمار

سالکان را مست و شیدا می کنی

در جهان از زلف و رخسار این قمر!

[...]

رفیق اصفهانی

جور با ما می کنی تا می کنی

با که کردی آنچه با ما می کنی

با رقیبان می به مینا می کنی

خون دل در ساغر ما می کنی

می نمایی روی و پنهان می شوی

[...]