گنجور

 
مولانا

هله ای دلی که خفته تو به زیر ظل مایی

شب و روز در نمازی به حقیقت و غزالی

مه بدر نور بارد سگ کوی بانگ دارد

ز برای بانگ هر سگ مگذار روشنایی

به نماز نان برسته جز نان دگر چه خواهد

دل همچو بحر باید که گهر کند گدایی

اگر آن میی که خوردی به سحر نبود گیرا

بستان میی که یابی ز تفش ز خود رهایی

به خدا به ذات پاکش که میی است کز حراکش

برهد تن از هلاکش به سعادت سمایی

بستان مکن ستیزه تو بدین حیات ریزه

که حیات کامل آمد ز ورای جان فزایی

بهلم دگر نگویم که دریغ باشد ای جان

بر کور یوسفی را حرکات و خودنمایی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

صفت خدای داری چو به سینه‌ای درآیی

لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی

صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی

همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی

صفت شراب داری تو به مجلسی که باشی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
شمس مغربی

صنما چرا نقاب از رخ خود نمیگشائی

زکه رخ نهفته داری ز‌چه رو نمینمائی

برخت چو کس نگاهی نفکند غیر دیده

چه شوی نهان ز دیده که ت عین دیده بانی

چو دل از منی و مائی نگذشت شد عیانش

[...]

آشفتهٔ شیرازی

گرهی ززلف بگشا و بکش زرخ نقابی

بنمای در دل شب بخلایق آفتابی

دو جهان حجاب نبود بمیان ما و معشوق

تو گمان کنی رقیبا که میان ما حجابی

نه خوی است برفشانده بعذار آتشینت

[...]

رضاقلی خان هدایت

ملک الملوک فضلم به فضیلت معانی

ز من و زمان گرفته به مثال آسمانی

نفس بلند صوتم جرس بلند صیتم

قلمِ جهان نوردم علم جهان ستانی

سر همتم رسیده به کلاه کیقبادی

[...]

مشاهدهٔ ۱۴ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه