تو ز عشق خود نپرسی که چه خوب و دلربایی
دو جهان به هم برآید چو جمال خود نمایی
تو شراب و ما سبویی تو چو آب و ما چو جویی
نه مکان تو را نه سویی و همه به سوی مایی
به تو دل چگونه پوید نظرم چگونه جوید
که سخن چگونه پرسد ز دهان که تو کجایی
تو به گوش دل چه گفتی که به خندهاش شکفتی
به دهان نی چه دادی که گرفت قندخایی
تو به می چه جوش دادی به عسل چه نوش دادی
به خرد چه هوش دادی که کند بلندرایی
ز تو خاکها منقش دل خاکیان مشوش
ز تو ناخوشی شده خوش که خوشی و خوش فزایی
طرب از تو باطرب شد عجب از تو بوالعجب شد
کرم از تو نوش لب شد که کریم و پرعطایی
دل خسته را تو جویی ز حوادثش تو شویی
سخنی به درد گویی که همو کند دوایی
ز تو است ابر گریان ز تو است برق خندان
ز تو خود هزار چندان که تو معدن وفایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
پسرا، می مغانه دهی ار حریف مایی
که نماند بیش ما را سر زهد و پارسایی
قدحی می مغانه به من آر، تا بنوشم
[...]
هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد وصال دولت بکند خدا خدایی
ز کرم مزید آید دو هزار عید آید
دو جهان مرید آید تو هنوز خود کجایی
شکر وفا بکاری سر روح را بخاری
[...]
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
[...]
نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آیی
بگذشت روزگاری و نیامدی کجایی
به وصال وعده کردی و دلی که بود ما را
به امید در تو بستیم و دری نمیگشایی
به سرت که تا به رویت نظری ربوده کردم
[...]
دل ما بغمزه بردی، رخ مه نمی نمایی
بکجات جویم، ای جان، ز که پرسمت؟ کجایی؟
بگشا نقاب و آن رو بنما بما،که ما را
بلب آمدست جانها ز مرارت جدایی
بنماند جانم از درد و بماند تاا قیامت
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.