گنجور

 
مولانا

چو یقین شده‌ست دل را که تو جان جان جانی

بگشا در عنایت که ستون صد جهانی

چو فراق گشت سرکش بزنی تو گردنش خوش

به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی

چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر

همه چیز را به پیشت خورشی است رایگانی

به حمل رسید آخر به سعادت آفتابت

که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی

چه سماع‌هاست در جان چه قرابه‌های ریزان

که به گوش می‌رسد زان دف و بربط و اغانی

چه پر است این گلستان ز دم هزاردستان

که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی

همه شاخه‌ها شکفته ملکان قدح گرفته

همگان ز خویش رفته به شراب آسمانی

برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن

تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی

پشه نیز باده خورده سر و ریش یاوه کرده

نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی

چو به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد

چه کنم به شرح ناید می جام لامکانی

ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیرگیرش

که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی

چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه

چو وفا کند چه یابد ز رحیق آن اوانی

تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی

که از او رسد شرارت به کواکب معانی

 
 
 
عمعق بخاری

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عطار

ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی

که ندیدم از تو بوئی و گذشت زندگانی

دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری

که خبر نبود دل را که تو در میان جانی

ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز می‌طپیدم

[...]

نجم‌الدین رازی

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

مولانا

هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی

که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی

بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا

که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی

که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی

که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد

که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی

نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه