گنجور

 
مولانا

بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی

نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی

چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش

ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی

ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس

نبود مرده که کرکس کندش مرده ربایی

به دل طور درآید ز حجر نور برآید

چو شود موسی عمران ارنی گو به سقایی

می لعل رمضانی ز قدح‌های نهانی

که به هر جات بگیرد تو ندانی که کجایی

رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را

تو مپندار کز آن می نکند روح فزایی

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
غزل شمارهٔ ۲۸۲۷ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی

نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم

همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تو چه ترکی تو چه ترکی که به رخ فرّ همایی

ز منت شرم نیاید که به من رخ ننمائی

من بیچاره مسکین که به هجر تو اسیرم

تو خودم باز نپرسی که تو چونی و کجائی

چه شکایت کنم از تو که تو خود نیک شناسی

[...]

مولانا

مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی

و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی

هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم

پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی

اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

[...]

اوحدی

گر چه در کوی وفا جا نگرفتی و سرایی

ما نبردیم ز کوی طلبت رخت به جایی

بس خطا بود نگه باز نکردن که گذشتی

مکن اینها، که نکردیم نگاهت به خطایی

بر تن این سر شب و روز از هوس پای تو دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه