ای خوشا عیشی که باشد ای خوشا نظارهای
چون به اصل اصل خویش آید چنین هر پارهای
هر طرف آید به دستش بیصراحی بادهای
هر طرف آید به چشمش دلبری عیارهای
دلبری که سنگ خارا گر ز لعلش بو برد
جان پذیرد سنگ خارا تا شود هشیارهای
باده دزدید از لبان دلبر من یک صفت
لاجرم در عشق آن لب جان شده میخوارهای
صبحدم بر راه دیری راهبم همراه شد
دیدمش هم درد خویش و دیدمش هم کارهای
یک صراحی پیشم آورد آن حریف نیک خو
گشت جانم زان صراحی بیخودی خمارهای
در میان بیخودی تبریز شمس الدین نمود
از پی بیچارگان سوی وصالش چارهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف لذتها و زیباییهای عشق میپردازد. او از شوق و خوشی ناشی از عشق و زیبایی معشوق سخن میگوید، بهطوری که هر طرف که نگاهی بیندازد، زیبایی و دلربایی را میبیند. معشوقی که حتی سنگ خارا را به حیات و هوشیاری میآورد. شاعر به خاطر عشق، از لبان معشوقش بادهای گرفته که او را دلباخته و شیدا کرده است. همچنین، او در نزدیکی یک راهب، همدردی و رفاقت را احساس کرده و با یک جام شراب خوشخو، مست و بیخود میشود. در نهایت، شاعر با اشاره به شمسالدین تبریزی، به دنبال راهی برای وصال و نجات از این بیقراری میگردد.
هوش مصنوعی: خوشا وقتی که انسان لذت ببرد و خوشحالی کند، و خوشا وقتی که مشاهده کند چیزی را که به اصل و ریشه خودش مربوط است، زیرا هر جزئی از آن در حقیقت به خود آن ریشه مربوط میشود.
هوش مصنوعی: هر جا که برود، نوشیدنی خوشی در دستش خواهد بود و هر جا که نگاه کند، زیبایی جذابی را خواهد دید.
هوش مصنوعی: اگر دلدار سنگی سخت مثل خارا بویی از لعل خود بدهد، جان انسان آن را میپذیرد و سنگ خارا میتواند بیدارش کند.
هوش مصنوعی: یک دزدی نوشیدنی از لبان معشوق من به سرقت رفت و بنابراین من در عشق آن لب، به فردی میخواره تبدیل شدم.
هوش مصنوعی: صبح زود وقتی که به راه دیر میرفتم، یک راهب را دیدم که هم به درد من آشنا بود و هم در کارها تاثیرگذار بود.
هوش مصنوعی: دوستی با نیکخویی، یک جام شراب پیش من آورد که باعث شد جانم از آن شراب به حالت مستی و بیخودی برود.
هوش مصنوعی: در میان حالتهای عشق و حیرت، شمسالدین تبریزی به دنبال راهی برای بیچارگان بود تا به محبوبیت و وصال خود برسند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عقل و جانم برد شوخی آفتی عیارهای
باد دستی خاکیی بی آبی آتشپارهای
زین یکی شنگی بلایی فتنهای شکر لبی
پای بازی سر زنی دردی کشی خونخوارهای
گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی
[...]
تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن بارهای
زین مناره شبه ابری . . . یگان چون بارهای
بدرگی، سرخی، درازی، کفتهای، آشفتهای
کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . نبارهای
فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی
[...]
آه از آن رخسار برق انداز خوش عیارهای
صاعقه است از برق او بر جان هر بیچارهای
چون ز پیش رشتهای در لعل چون آتش بتافت
موج زد دریای گوهر از میان خارهای
این دل صدپاره مر دربان جان را پاره داد
[...]
من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچارهای
عاشقی سرگشتهای از خان و مان آوارهای
نیست دلجویی که جوید خاطر دلخستهای
نیست دمسازی که سازد چارهٔ بیچارهای
چشم خونبارم اگر بر کوه خونافشان کند
[...]
شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پارهای
سوختم داغی ز عشق آتشینرخسارهای
شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان
وه که دارد باز هرسو قصد او خونخوارهای
بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.