گنجور

 
مولانا

ای خوشا عیشی که باشد ای خوشا نظاره‌ای

چون به اصل اصل خویش آید چنین هر پاره‌ای

هر طرف آید به دستش بی‌صراحی باده‌ای

هر طرف آید به چشمش دلبری عیاره‌ای

دلبری که سنگ خارا گر ز لعلش بو برد

جان پذیرد سنگ خارا تا شود هشیاره‌ای

باده دزدید از لبان دلبر من یک صفت

لاجرم در عشق آن لب جان شده میخواره‌ای

صبحدم بر راه دیری راهبم همراه شد

دیدمش هم درد خویش و دیدمش هم کاره‌ای

یک صراحی پیشم آورد آن حریف نیک خو

گشت جانم زان صراحی بیخودی خماره‌ای

در میان بیخودی تبریز شمس الدین نمود

از پی بیچارگان سوی وصالش چاره‌ای

 
 
 
سنایی

عقل و جانم برد شوخی آفتی عیاره‌ای

باد دستی خاکیی بی آبی آتشپاره‌ای

زین یکی شنگی بلایی فتنه‌ای شکر لبی

پای بازی سر زنی دردی کشی خونخواره‌ای

گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی

[...]

سوزنی سمرقندی

تاز بازم ایر من در . . . ن هر زن باره‌ای

زین مناره شبه ابری . . . یگان چون باره‌ای

بدرگی، سرخی، درازی، کفته‌ای، آشفته‌ای

کافری، . . . س دشمنی، . . . ن دوستی، . . . ن‌باره‌ای

فاخته طوقی، شتر لفجی، غضنفر گردنی

[...]

مولانا

آه از آن رخسار برق انداز خوش عیاره‌ای

صاعقه است از برق او بر جان هر بیچاره‌ای

چون ز پیش رشته‌ای در لعل چون آتش بتافت

موج زد دریای گوهر از میان خاره‌ای

این دل صدپاره مر دربان جان را پاره داد

[...]

جلال عضد

من کِیَم، بر آستانت خستهٔ بیچاره‌ای

عاشقی سرگشته‌ای از خان و مان آواره‌ای

نیست دلجویی که جوید خاطر دل‌خسته‌ای

نیست دمسازی که سازد چارهٔ بیچاره‌ای

چشم خونبارم اگر بر کوه خون‌افشان کند

[...]

فضولی

شد دلم صد پاره و چون لاله بر هر پاره‌ای

سوختم داغی ز عشق آتشین‌رخساره‌ای

شد دلم خون تا شود فارغ ز سودای بتان

وه که دارد باز هرسو قصد او خونخواره‌ای

بهر درمان درد سر دادن طبیبان را چه سود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه