بیگهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری
آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری
منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگر
تا ز روی من به روزنهای غیبی بنگری
روی زرینم به هر سو شش جهت را لعل کرد
تا ز لعل تو بیاموزید رویم زرگری
ششجهت گوسالهای زرین و بانگش بانگ زر
گاوکان بر بانگ زر مستان سحر سامری
شیرگیرا گاو و گوساله به بانگ زر سپار
چونک شیر و شیرگیر جام صرف احمری
دشمن اسلام زلف کافرت ما را بگفت
دور شو گر مؤمنی و پیشم آ گر کافری
گفتمش این لافها از شمس تبریزیستت
گفت آری و برون آورد مِهر دلبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این متن شعری است در وصف تاثیر شمس بر مولانا و آنکه راهروان این راه، همچون نادانان در پی گوسالههای سامری نمیروند بلکه چون شیران دلاور از می ناب سرخ مینوشند.
بیگاه و دیر شد چرا برای رفتن به پنجره و دریچه (روشن از صبح) نمینگری؟ و آتشی از عشق و از سوی ماه در مشتری نمیزنی؟
به روزن و پنجره منگر به روی من نگر، تا دریچههای از غیب بر رویت بگشایم.
روی زرد و عاشق من، هر شش جهت فلک را همچون لعل، باارزش و سرخروی و آبرومند کرد چون که لعل (و لب) تو مرا زرگری آموخت.
در هر سوی و در شش جهت وجود گوسالهای طلایی هست و صدای زر و پول از او بهگوش میرسد و گاوها (و نادانها) بر این بانگ از خود بیخود شده و مست به دنبال سامری راه میافتند.
ای شیرگیر و دلاور! گاو و گوساله (افراد و چیزهای بیخود) را رها کن و آنها در کنار زر و پول بگذار بمانند چونکه تو دلیر و شیرگیر (و همچنین نوشنده از جام شیر) می خالص و سرخ هستی.
زلف بیدین تو میگوید: اگر مؤمنی، دور شو؛ اما اگر کافری، نزد من بیا.
به او گفتم: این لافها و گزافها را شمس تبریزی به تو آموخته است. گفت: «آری» و سپس از در مهر و دوستی درآمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جهان را دیدن تو فال مشتری
کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره
آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
[...]
ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری
تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری
از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ
وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری
زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت
[...]
ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری
سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان
حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی
[...]
ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری
آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری
داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب
داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری
از سر زلف سیه با حلقههای سنبلی
[...]
ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری
هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری
آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان
زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری
زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.