گنجور

 
مولانا

بی گهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری

آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری

منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگر

تا ز روی من به روزن‌های غیبی بنگری

روی زرینم به هر سو شش جهت را لعل کرد

تا ز لعل تو بیاموزید رویم زرگری

شش جهت گوساله‌ای زرین و بانگش بانگ زر

گاوکان بر بانگ زر مستان سحر سامری

شیرگیرا گاو و گوساله به بانگ زر سپار

چونک شیر و شیرگیر جام صرف احمری

دشمن اسلام زلف کافرت ما را بگفت

دور شو گر مؤمنی و پیشم آ گر کافری

گفتمش این لاف‌ها از شمس تبریزیستت

گفت آری و برون آورد مهر دلبری