گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

مرا اندر جگر بنشست خاری

بحمدالله ز باغ او است باری

یکی اقبال زفتی یافت جانم

وگرچه شد تنم در عشق زاری

کناری نیست این اقبال ما را

چو بگرفتم چنین مه در کناری

بگیر این عقل را بر دار او کش

تماشا کن از این پس گیر و داری

چو اندربافت این جانم به عشقش

ز هستم تا نماند پود و تاری

رخ گلنار گر در ره حجاب است

چو گل در جان زنیمش زود ناری

مشو غره به گلزار فنا تو

که او گنده شود روزی سه چاری

جمالی بین که حضرت عاشقستش

بشو بهر چنین جان جان سپاری

خداوندی شمس الدین تبریز

کز او دارد خداوند افتخاری