بگفتم با دلم آخر قراری
ز آتشهای او آخر فراری
تو را میگویم و تو از سر طنز
اشارت میکنی خندان که آری
منم از دست تو بیدست و پایی
تو در کوی مهی شکرعذاری
دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم
تو پنداری ز اکنون است کاری
منم جزوی و از خود کل کل است
وی است دریای آتش من شراری
ورا دیدم چو بحری موج میزد
و جان من ز بحر او بخاری
ز تبریز آفتابی رو نمودم
بشد رقاص جانم ذره واری
خداوند شمس دین چون یک نظر تافت
بجوشید آب خوش از جان ناری
ز هر قطره یکی جانی همیرست
همیپرید اندر لاله زاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات عمیق و عشق خود به معشوق سخن میگوید. او به پیچیدگیهای رابطهاش با معشوق اشاره کرده و از احساس فرار از دردهای عشق و شوق دیدار او میگوید. شاعر از تصویرهای طبیعی مانند دریا و لالهها برای بیان وضعیت روحی خود استفاده میکند و به نوعی از عواطف عاشقانه و تب و تاب عشق خود پرده برمیدارد. عشقش را به عنوان آتش و شور و شوقی توصیف میکند که او را درگیر کرده است و معشوق را به عنوان منبع این اشتیاق و انرژی معرفی میکند. در نهایت، نورانی و زندگیبخش بودن معشوق را تشبیه میکند به آفتابی که جان او را به حرکت درمیآورد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که با دلم، بالاخره باید به نتیجهای برسم و از آتشهایی که او به وجود آورده، رهایی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من به تو اشاره میکنم و تو با لبخند و شوخی به من پاسخ میدهی که بله.
هوش مصنوعی: من از تو و عشق تو بیدست و پا شدم و تو در کوچهای زیبا مثل عطر شیرین هستی.
هوش مصنوعی: دلم به من گفت که تو چیزی را که من دیدهام، ندیدهای و فکر میکنی این وضعیت تازهای است.
هوش مصنوعی: من بخشی از کل هستم و خودم مستقل نیستم، او همانند دریای آتش، من نیز شعلهای از آن آتش هستم.
هوش مصنوعی: او را دیدم که مانند دریا طغیان میکرد و جان من از وجود او همچون بخاری برمیخاست.
هوش مصنوعی: از تبریز، نوری را نمایان کردم، که روح من مانند دانهای درخشان به رقص درآمد.
هوش مصنوعی: خداوند شمس دین با یک نگاه پرنور، آب خوشی را از دل آتش برانگیخت.
هوش مصنوعی: از هر قطره باران یک زندگی تازه به وجود میآید و به سرعت در میان گلهای لاله حرکت میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.