مرا اندر جگر بنشست خاری
بحمدالله ز باغ او است باری
یکی اقبال زفتی یافت جانم
وگرچه شد تنم در عشق زاری
کناری نیست این اقبال ما را
چو بگرفتم چنین مه در کناری
بگیر این عقل را بر دار او کش
تماشا کن از این پس گیر و داری
چو اندربافت این جانم به عشقش
ز هستم تا نماند پود و تاری
رخ گلنار گر در ره حجاب است
چو گل در جان زنیمش زود ناری
مشو غره به گلزار فنا تو
که او گنده شود روزی سه چاری
جمالی بین که حضرت عاشقستش
بشو بهر چنین جان جان سپاری
خداوندی شمس الدین تبریز
کز او دارد خداوند افتخاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حالتی عاشقانه و درونی است. شاعر از درد و شوری در دل خود سخن میگوید که ناشی از عشق است. او به عشق الهی و زیبایی روحانی اشاره میکند و باوجود سختیها و رنجها، به شکرگزاری از خداوند پرداخته و به قدرت عشق اشاره میکند. عشق او به محبوبش به حدی عمیق است که زندگی و وجودش را تحت تأثیر قرار داده و او را به نیرویی الهی رهنمون میسازد. در نهایت، شاعر به شمسالدین تبریز اشاره میکند و او را به عنوان منبع این الهام و زیبایی معرفی میکند.
هوش مصنوعی: خاری در دل من فرو رفته است که خوشبختانه از باغ اوست.
هوش مصنوعی: شخصی شانس خوبی نصیبش شد و روحش به اوج رسید، هرچند که بدنی پر از درد و رنج بر اثر عشق دارد.
هوش مصنوعی: ما به هر حال از خوشبختی دور هستیم، چرا که وقتی چنین ماهی را در کنار خود دارم، دیگر چیز دیگری نمیطلبم.
هوش مصنوعی: عقل خود را به کناری بگذار و بذار آن را تماشا کنیم؛ از این به بعد تو را به چنگ میآورم و در دست میگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی جانم را به عشق او گره زدهام، دیگر از وجودم چیزی باقی نمیماند، نه رشتهای و نه تکهای.
هوش مصنوعی: اگر چهرهی دلانگیز تو در پشت حجاب قرار دارد، مانند گلی که در دل میروید، آن را زودتر به آتش میکشیم.
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو به زیباییهای این دنیا، زیرا که آنها روزی خراب و ناپدید خواهند شد.
هوش مصنوعی: به زیبایی او نگاه کن که عاشق واقعی است، پس برای عشق او جان خود را فدای او کن.
هوش مصنوعی: شمس الدین تبریز شخصیتی بزرگ و محترم است که به خاطر او، خداوند به خود افتخار میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.