برفتیم ای عقیق لامکانی
ز شهر تو تو باید که بمانی
سفر کردیم چون استارگان ما
ز تو هم سوی تو که آسمانی
یکی صورت رود دیگر بیاید
به مهمانخانهات زیرا که جانی
که مهمانان مثال چار فصلند
تو اصل فصلهایی که جهانی
خیال خوب تو در سینه بردیم
شفق از آفتاب آمد نشانی
به پیشت ماند دل با ما نیامد
دل از تو کی رود چون دلستانی
سر دلها به زیر سایهات باد
که دلها را در این مرعا شبانی
فروریزید دندانهای گرگان
از آنگه که نمودی مهربانی
بهل تا بحر گوید قصه خویش
که تا باری ببینی قصه خوانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و مهربانی معشوق خود اشاره میکند و بیان میکند که در سفر از شهر او خارج شدهاند. او میگوید که مهمانان مانند فصلها هستند و او اصل همهی فصلهاست. خیال زیبا و محبتآمیز معشوق در دل او باقی مانده و احساس میکند که دلش همیشه با اوست. شاعر بر این نکته تأکید میکند که مهربانی معشوق باعث آرامش دلهای دیگران شده و به آنها قوت قلب میدهد. در نهایت، او از معشوق میخواهد که داستان زندگیاش را بگوید و لحظاتی را به اشتراک بگذارد.
هوش مصنوعی: ما از شهر تو دور شدیم، ای عقیق بینظیر، ولی تو باید در اینجا باقی بمانی.
هوش مصنوعی: ما به سفر پرداختیم و همچون ستارهها به سمت تو حرکت کردیم، برای اینکه تو هم در آسمان ما هستی.
هوش مصنوعی: یک نفر شبیه به تو به مهمانخانهات میآید، زیرا که تو انسانی هستی.
هوش مصنوعی: مهمانان مانند چهار فصل سال هستند، اما تو خود اصل و بنیان همان فصلهایی هستی که دنیای ما به آنها وابسته است.
هوش مصنوعی: با تصویر خوش تو در دل نگهداشتیم، مانند اینکه افق با نور آفتاب روشن شده است.
هوش مصنوعی: دل ما خواهان توست و نمیتواند از عشق تو جدا شود. هرگز از تو دور نخواهد شد، زیرا تو محبوب و دلانگیز ما هستی.
هوش مصنوعی: سایهات بر سر دلهاست و این باعث میشود که دلها در این دشت به آرامش و امنیت برسند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی محبت و مهربانی را نشان دهی، خصومت و دشمنی از بین میرود. به عبارتی دیگر، عشق و دوستی میتوانند تأثیر عمیقی بر روی روابط و رفتارهای دیگران بگذارند.
هوش مصنوعی: بگذار تا دریا داستان خود را بگوید، تا بتوانی زیبایی شنیدن داستان را تجربه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.