جان آمده در جهان ساده
وز مرکب تن شده پیاده
سیل آمد و درربود جان را
آن سیل ز بحرها زیاده
جان آب لطیف دیده خود را
در خویش دو چشم را گشاده
از خود شیرین چنانک شکر
وز خویش بجوش همچو باده
خلقان بنهاده چشم در جان
جان چشم به خویش درنهاده
خود را هم خویش سجده کرده
بیساجد و مسجد و سجاده
هم بر لب خویش بوسه داده
کای شادی جان و جان شاده
هر چیز ز همدگر بزاید
ای جان تو ز هیچ کس نزاده
میراند سوی شهر تبریز
جان چون شتر و بدن قلاده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معشوق و بهار و باغ و باده
بادا همه را خدای داده
خوش باشد باغ و سبزه خاصه
باحوروشی پری نژاده
جانا سوی باغ کی خرامی
[...]
از هفت خزینه در گشاده
بر چهار گهر قدم نهاده
ای پای بر آسمان نهاده
دستت در گنجها گشاده
آوازه جود زر فشانت
در گنبد سیم گون فتاده
روی از لطفت چو گل ز مهتاب
[...]
ای از پی حلّ و عقد دایم
در بند و گشایش او فتاده
جز با محرم ز غایت حفظ
راز دل خود برون نداده
سرکوفته یی و از صلابت
[...]
ای درد دهندهام دوا ده
تاریک مکن جهان، ضیا ده
درد تو دواست و دل ضریرست
آن چشم ضریر را صفا ده
نومید همی شود بهر غم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.