گنجور

 
قوامی رازی

معشوق و بهار و باغ و باده

بادا همه را خدای داده

خوش باشد باغ و سبزه خاصه

باحوروشی پری نژاده

جانا سوی باغ کی خرامی

تو گشته سوار و ما پیاده

تا بینی فرشهای مینا

گسترده به دشتهای ساده

بر دامن گل ز لاله ها چرخ

کرد است پیالهای باده

گریان به هوا در ابر و گلها

زان گریه به خنده اوفتاده

گل چو شاهی نشسته بر تخت

نرگس چو غلامی ایستاده

آن جامه پیروزه دریده

این گرزن کهربا نهاده

باز آمد عندلیب مقبل

آن دل شده زبان گشاده

وز باغ برفت زاغ مدبر

آن هیچ کس حرام زاده

گشتند ز ابیات قوامی

شیران نر آهوان ماده

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

ای پای بر آسمان نهاده

دستت در گنجها گشاده

آوازه جود زر فشانت

در گنبد سیم گون فتاده

روی از لطفت چو گل ز مهتاب

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ای از پی حلّ و عقد دایم

در بند و گشایش او فتاده

جز با محرم ز غایت حفظ

راز دل خود برون نداده

سرکوفته یی و از صلابت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
مولانا

جان آمده در جهان ساده

وز مرکب تن شده پیاده

سیل آمد و درربود جان را

آن سیل ز بحرها زیاده

جان آب لطیف دیده خود را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

سرمست بتی لطیف ساده

در دست گرفته جام باده

در مجلس بزم باده نوشان

بسته کمر و قبا گشاده

افتاده زمین به حضرت او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه