گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله

گفت بیا حریف شو گفتم آمدم هله

جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری

چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ سنبله

کوه از او سبک شده مغز از او گران شده

روح سبوکشش شده عقل شکسته بلبله

پاک نی و پلید نی در دو جهان بدید نی

قفل گشا کلید نی کنده هزار سلسله

تازه کند ملول را مایه دهد فضول را

آنک زند ز بی‌رهه راه هزار قافله

پیش رو بدان شده رهزن زاهدان شده

دایه شاهدان شده مایه بانگ و غلغله

هر کی خورد ز نیک و بد مست بمانده تا ابد

هر که نخورد تا رود جانب غصه بی‌گله

غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق

نیست شو و خراب حق ای دل تنگ حوصله

هر کی بدان گمان برد از کف مرگ جان برد

آنک نگویم آن برد اینت عظیم منزله

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۲۸۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

فلکی شروانی

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراس شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جبین نموده ماه از طرف بساط شاه

[...]

مولانا

یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله

لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله

معتمد الهوی معی مستندی و سیدی

لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله

ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله

[...]

مجد همگر

دوش چو کرد آسمان افسر زر ز سر یله

ساخت ز ماه و اختران یاره و عقد و مرسله

شکل فلک خراش شد مهر چو دانه آس شد

عقده راس داس شد از پی کشت سنبله

طرف جیبن نمود ماه از طرف بساط شاه

[...]

عبید زاکانی

باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله

گشت ز جنبش صبا دختر شاخ حامله

عطرفروش باغ را لحظه به لحظه می‌رسد

از ره صبح کاروان از در غیب قافله

مست شده است گوییا کز سر ذوق می‌نهد

[...]