گنجور

 
مولانا

العشق یقول لی تزین

الزینه عندنا تیقن

لا تنظر غیرنا فتعمی

لا تله عن الیقین بالظن

لا عیش لخایف کئیب

لا تبرح عندنا فتامن

من کنت هواه کیف یهلک

من کنت مناه کیف یحزن

العقل رسولنا الیکم

ذاک حسن و نحن احسن

اخشوشن بالبلا و ارضی

فالهجر من البلاء اخشن

من رام الی العلی عروجا

هذا سبب الیه یرکن

یا مضطربا تعال و افلح

فی مسکننا و نعم مسکن

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۱۲۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جمال‌الدین عبدالرزاق

از جود تو گشته تهی دست

وز صیت تو گوش آسمان

مجیرالدین بیلقانی

تا دستخوش جهان شدم من

در دست قناعتم ممکن

خود را به هزار فن گسستم

از همدمی جهان پر فن

تا پیشرو آتش اثیرست

[...]

سید حسن غزنوی

ای راحت روح و رامش تن

وصل تو طرب فزای و شیون

بر بوی لب تو عقل سر مست

وز رنگ رخ تو خانه گلشن

از شرم چو روی برفروزی

[...]

مولانا

مال است و زر است مکسب تن

کسب دل دوستی فزودن

بستان بی‌دوست هست زندان

زندان با دوست هست گلشن

گر لذت دوستی نبودی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه