ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون
خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون
میدر و میدوز تو، میبر و میسوز تو
خون کن و میشوی تو، خون دلم را به خون
چونک ز تو خاستهست، هر کژ تو راست است
لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟
دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار
آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون
خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند
باز مرا میفریفت از سخن پرفسون
گفتم: "والله که نی، هیچ مساز این بنا
گر عجمی "رفت، نیست" ور عربی "لایکون"
در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی
چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
آمد عید شریف فرخ و فرخنده باد
فیه کلوا و اشربوا یا ایها الصائمون
زود شود این شگفت از بر ما ناپدید
روزه شد و عید باز از پسش آمد کنون
آن شه با علم و حلم آن شه با عدل و داد
[...]
ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون
وجهک «شمس الضحی » نحن له عابدون
ابرو و قد خوشت صورت «نون والقلم »
نقش خط دلکشت معنی «ما یسطرون »
خامه ابداع را چون الف قامتت
[...]
طوطی کرده ببر جامه زنگارگون
ساخته منقار خویش رنگ بشنگرف و خون
گاهی گوید سخن چو مردمی ذوفنون
گاه سراید سرود چو مطربی پرفسون
صبح عیان گشت باز خلق بخواب اندرون
سر ز خمار شراب برده بجیب سکون
مرغ صراحی ز حلق در دل بط ریخت خون
از دل بط خون مرغ باید خوردن کنون
شد صبح وصل روشن یا ایهاالنائمون
قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون
باده فراز آورید فانکم قادرون
عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.