گنجور

 
مولانا

ای هوس عشق تو کرده جهان را زبون

خیرهٔ عشقت چو من، این فلکِ سرنگون

می‌در و می‌دوز تو، می‌بر و می‌سوز تو

خون کن و می‌شوی تو، خون دلم را به خون

چونک ز تو خاسته‌ست، هر کژ تو راست است

لیک بتا راست گو، نیست مقام جنون؟

دوش خیال نگار، بعدِ بسی انتظار

آمد و من در خمار، یا رب چون بود چون

خواست که پر واکُند، روی به صحرا کند

باز مرا می‌فریفت از سخن پرفسون

گفتم: "والله که نی، هیچ مساز این بنا

گر عجمی "رفت، نیست" ور عربی "لایکون"

در دل شب آمدی، نیک عجب آمدی

چون برِ ما آمدی نیست رهایی کنون

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۰۶۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

آمد عید شریف فرخ و فرخنده باد

فیه کلوا و اشربوا یا ایها الصائمون

زود شود این شگفت از بر ما ناپدید

روزه شد و عید باز از پسش آمد کنون

آن شه با علم و حلم آن شه با عدل و داد

[...]

جامی

ای به رخت هر نفس مهر دل ما فزون

وجهک «شمس الضحی » نحن له عابدون

ابرو و قد خوشت صورت «نون والقلم »

نقش خط دلکشت معنی «ما یسطرون »

خامه ابداع را چون الف قامتت

[...]

جیحون یزدی

طوطی کرده ببر جامه زنگارگون

ساخته منقار خویش رنگ بشنگرف و خون

گاهی گوید سخن چو مردمی ذوفنون

گاه سراید سرود چو مطربی پرفسون

صفای اصفهانی

صبح عیان گشت باز خلق بخواب اندرون

سر ز خمار شراب برده بجیب سکون

مرغ صراحی ز حلق در دل بط ریخت خون

از دل بط خون مرغ باید خوردن کنون

حاجب شیرازی

شد صبح وصل روشن یا ایهاالنائمون

قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون

باده فراز آورید فانکم قادرون

عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حاجب شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه