گنجور

 
حاجب شیرازی

شد صبح وصل روشن یا ایهاالنائمون

قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون

باده فراز آورید فانکم قادرون

عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون

منعم مطلب رسید لعلکم تشکرون

وحدت صرف آمده است لوکره المشرکون

صبح سعادت دمید شد در میخانه باز

شد ره جور و ستم بر همه عالم فراز

قبله بود خم می فرض از آن شد نماز

ساقی، عمر تو باد چون سر زلفت دراز

عود، به مجمر بسوز، زود، به محضر بساز

به کوی مستان حق ایاه تعبدون

ز جیب خاور نمود، روی منیر آفتاب

بر آسمان شد بلند خیمه زرین طناب

قبابش از سیم خام طنابش از زرناب

تاخت به میدان سمند خسرو مالک رقاب

به دست صلحش عنان به پای عدلش رکاب

گوید ابطال را، ایاه فارهبون

خسرو ثانی عشر روی به عالم نمود

ز روی روشن عذار منیر، عالم نمود

دهان معجز بیان به اهل عالم گشود

ز آینه روزگار، زنگ دوئیت زدود

ز ظلم و عدوان بکاست به عدل و احسان فزود

قولو للعالمین لعلهم ینتهون

ای صنم حق شناس یار خداجوی من

شاهد خوشخوی من دلبر خوشبوی من

قدرت و نیروی من قوت بازوی من

بسته به هر موی تو جان و تن و موی من

بگو به ارباب حال ز زلف نیکوی من

اغلبکم فائزون اکثرکم مفلحون

ساقی سرمست ما عید تو بادا سعید

جام صبوحی خوش است خاصه درین صبح عید

در این مبارک صباح، بود ز رندان بعید

که ترک مستی کنند به مدتی بس بعید

بگو که شد آشکار طلعت رب مجید

شد متولد زمام آنکه به تمترون

در این مبارک صباح شد می صافی مباح

شد می صافی مباح در این مبارک صباح

زانکه پدیدار شد رایت خیر و فلاح

روز ظهور حق است دوره صلح و صلاح

ساقی مستان عشق ای تو مسیح صباح

به خصم گو گشت فاش ماکنتم تنذرون

جام به دست توام جمجمه جم چه شد

نیروی رستم چه بود همت حاتم چه شد

علم رهین وی است عالم و اعلم چه شد

دل حرم خاص اوست عرش معظم چه شد

خاتم حاتم چه بود معن مکرم چه شد

بگوی با مشرکین انتم لایهتدون

شد متولد زمام شاه حجاز و عراق

زبس به گوشش رسید زمزمه الفراق

به مهد هستی نشست از این همایون رواق

ز بعد چندی دگر، به مرکبی چون براق

زکنز غیبت شتافت، دو اسبه با طمطراق

نک همه جا حاضر است یا قوم ماتنظرون

دهر خرافت مأب تازه و اخضر بود

چرخ معمر، ز نو ساده و سرمد بود

دیو دغل با شتاب از در حق رد بود

راه وفا گشت باز، باب ستم سد بود

طالب دجال چشم ناقص و مرتد بود

قائم دائم رسید یا ایهاالغافلون

شور قیامت به پا مهدی مطلق کند

چو جد خود مصطفی مه را منشق کند

حجت حق در جهان کار، به رونق کند

نگون به چاه عدم دشمن احمق کند

به اهل بطلان بگو، هر چه کند حق کند

صراط حق شد عیان لعلکم ترجعون

مهدی صاحب زمان امام حی مبین

کعبه ارباب صدق قبله اهل یقین

مظهر پروردگار، رحمت بر عالمین

آنکه پی نصرتش آید حبل المتین

علی عالی نسب پادشه یوم دین

قائم بر ذوالفقار لوکره المشرکون

نور الهی بتافت باز، در این ناحیه

چو قله طور، شد ساحت این بادیه

دلبر صد نقش بین فی عیشة راضیه

دشمن بوجهل شد مأواه هاویه

کسان که پوشند تن به کسوت عاریه

عزیز بینندشان و انهم صاغرون

ماه سحرخیز من ساقی شب زنده دار

خیز در این صبحدم جام صبوحی بیار

وقت غنیمت شمار پای محبت بدار

به روز و شب از دو لب گوهر معنی ببار

چونکه شده آشکار مظهر پروردگار

دع ذکرالمنکرین فانهم داخرون

ای گهر بحر جود خسرو عالی نسب

به خلقت ممکنات شخص تو باشد سبب

قائد خلق عجم قائم قوم عرب

خصم تو رسواتر، است ز همسر بولهب

توئی که هر بی ادب شد ز کلامت ادب

ز منکرینت چه باک از آنکه لایفقهون

خجسته این انجمن از این مسمط بود

مسمط ما، به از هر چه مسمط بود

جود و خریط و نهاد فی المثل بط بود

شود، در آتش کباب اگرچه در شط بود

کیست که اندر سخن چو من مسلط بود

گویند ار هست کس گویم لایعلمون

«حاجب » درویش را خامه سحرآفرین

نویسد اندر کلام هذا سحر مبین

گیرد با نظم خود تمام روی زمین

ملک، به حق آن اوست بی حشم و بی نگین

کسان که نشناختند هستند خود مشرکین

به شأنشان کی سزد لفظ هم المفلحون