گنجور

 
مولانا

ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن

ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن

چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن

نی‌های بی‌زبان را زان شهد پرشکر کن

چون صد هزار دُر در سمع و بصر تو داری

یک دامنی از آن دُر در کار کور و کر کن

از خون آن جگرها که بوی عشق دارد

از بهر اهل دل را یک قلیهٔ جگر کن

بس شیوه‌ها که کردند جان‌ها و ره نبردند

ای چاره‌ساز جان‌ها یک شیوهٔ دگر کن

مرغان آب و گل را پرها به گل فروشد

ای تو همای دولت پر برفشان سفر کن

چون دیو ره بپیما تا بینی آن پری را

و اندر بر چو سیمش تو کار دل چو زر کن

هر چت اشارت آید چون و چرا رها کن

با خوی تند آن مه زنهار سر به سر کن

پای ملخ که جان است چون مور پیش او بر

در پیش آن سلیمان بر هر رهی حشر کن

آبی است تلخ دریا در زیر گنج گوهر

بگذار آب تلخش تو زیر او زبر کن

ماری است مهره دارد زان سوی زهر در سر

ور ز آنک مهره خواهی از زهر او گذر کن

خواهی درخت طوبی؟ نک شمس حقّ تبریز

خواهی تو عیش باقی؟ در ظلّ آن شجر کن

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۰۴۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

ای دل ترا بگفتم کز عاشقی حذر کن

بگذار نیکوان را وز مهرشان گذر کن

چون روی خوب بینی دیده فراز هم نه

چون تیر عشق بارد شرم و خرد سپر کن

فرمان من نبردی فرجام خود نجستی

[...]

عطار

گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن

ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا

گر راه بین راهی در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار

[...]

مولانا

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن

گفتی خوشی تو بی‌ما زین طعنه‌ها گذر کن

گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت

کس بی‌تو خوش نباشد رو قصه دگر کن

گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه