گنجور

 
قطران تبریزی

ای دل تو را بگفتم کز عاشقی حذر کن

بگذار نیکوان را وز مهرشان گذر کن

چون رویِ خوب بینی دیده فرازِ هم نه

چون تیر عشق بارد شرم و خرَد سپر کن

فرمان من نبُردی فرجام خود نجُستی

پنداشتی که گویم هر ساعتی بتر کن

هر گام عاشقی را صدگونه درد و رنج است

گر ایمنیت باید، از عاشقی حذر کن

ناکام من برفتی در دامِ عشق ماندی

چونست روزگارت؟ ما را یکی خبر کن

اکنون به صبر کردن ناید مراد حاصل

زین چاره باز مانی، رو چارهٔ دگر کن

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
عطار

گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن

ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا

گر راه بین راهی در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار

[...]

مولانا

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن

گفتی خوشی تو بی‌ما زین طعنه‌ها گذر کن

گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت

کس بی‌تو خوش نباشد رو قصه دگر کن

گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه