گنجور

 
مولانا

شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان

برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان

چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ

همه دیوند که ابلیس بود مهترشان

همه قلبند و سیه چون بزنی بر سر سنگ

هین چرا غره شدستی تو به سیم و زرشان