برخیز و صبوح را برنجان
ای روی تو آفتاب رخشان
جانها که ز راه نو رسیدند
بر مایده قدیم بنشان
جانها که پرید دوش در خواب
در عالم غیب شد پریشان
هر جان به ولایتی و شهری
آواره شدند چون غریبان
مرغان رمیده را فرازآر
حراقه بزن صفیر برخوان
هرچ آوردند از ره آورد
بیخود کنشان و جمله بستان
زیرا هر گل که برگ دارد
او بر نخورد از این گلستان
عقلی باید ز عقل بیزار
خوش نیست قلاوزی زحیران
جغد است قلاوز و همه راه
در هر قدمی هزار ویران
ای باز خدا درآ به آواز
از کنگرههای شهر سلطان
این راه بزن که اندر این راه
خفت اشتر و مست شد شتربان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بر جانور و نبات و ارکان
سالار که کردت ای سخندان؟
وز خاک سیه برون که آورد
این نعمت بیکران و الوان؟
خوانی است زمین پر ز نعمت
[...]
آبان روز است روز آبان
خرم گردان به آب رز جان
بنشین به نشاط و دوستان را
ای دوست به عز و ناز بنشان
تا باده خوریم و شاد باشیم
[...]
آدینه و صبح و عید قربان
فرخنده گشاد هر سه یزدان
بر ناصر دین و تاج ملت
شاه عجم و پناه ایران
سنجر که نهیب خنجر او
[...]
دین را حرمیست در خراسان
دشوار ترا به محشر آسان
از معجزههای شرع احمد
از حجتهای دین یزدان
همواره رهش مسیر حاجت
[...]
ای روی تو آفتاب تابان
بردی دل و نیست بر تو تاوان
تو آفت جانی و جهانی
نام تو نهادهاند جانان
چون عهد تو پشت من شکسته
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.