گنجور

 
مولانا

نشاید از تو چندین جور کردن

نشاید خون مظلومان به گردن

مرا بهر تو باید زندگانی

وگر نی سهل دارم جان سپردن

از آن روزی که نام تو شنیدم

شدم عاجز من از شب‌ها شمردن

روا باشد که از چون تو کریمی

نصیب من بود افسوس خوردن

خداوندا از آن خوشتر چه باشد

بدیدن روی تو پیش تو مردن

مثال شمع شد خونم در آتش

ز دل جوشیدن و بر رخ فسردن

در این زندان مرا کند است دندان

از این صبر و از این دندان فشردن

از این خانه شدم من سیر وقت است

به بام آسمان‌ها رخت بردن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۸۹۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

دلِم تنگه ندانِم صبر کِردِن

ز دلتنگی بُوِم راضی بِمِردِن

ز شرم روی تِه مو در حِجابِم

ندانِم عرض حالِم واته کِردِن

کمال‌الدین اسماعیل

ز من بشنو حدیث بخل خواجه

که نتوان خوبتر زین وصف کردن

اگر روزی مصافی آیدش پیش

نهد حالی به زخم تیغ گردن

نیندازد به دشمن تیر از بخل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه