تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من
تا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان من
از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو
زود روان روان شود در پی تو روان من
بندهام آن جمال را تا چه کنم کمال را
بس بودم کمال تو آن تو است آن من
جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم
زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من
چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر
تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من
چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو
خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من
من چو که بینشان شدم چون قمر جهان شدم
دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من
شاد شده زمانها از عجب زمانهای
صاف شده مکانها زان مه بیمکان من
از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین
خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با احساس عمیق عشق و عاشقانه آغاز میشود. شاعر از عشق خود به محبوبش سخن میگوید و ابراز میکند که چگونه خیال محبوبش در ذهنش جریان دارد. او به توصیف زیبایی و کمال محبوبش میپردازد و معتقد است که هیچ کس نمیتواند به اندازه او به آن جمال نگاه کند. همچنین احساس میکند که عشقش به محبوبش او را از هرگونه چیز دیگری دور کرده است.
شاعر با بیان اینکه عشق او به محبوبش باعث شادابی و سرزندگیاش شده، از جهانی که تنها از آن محبوب روشن است یاد میکند. در انتها، در اشاره به تبریز و شمس دین، به شدت وابستگی و دردهای عاشقانه خود اشاره دارد و میگوید که حتی یک لحظه بدون محبوبش برایش سنگین و دشوار است.
هوش مصنوعی: ای معشوق بدگمان، چه آرزوهایی در خیال خود بافتهای! من هم مانند یک قمر در دل خیالهایم قرار دارم، همچون جانم.
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، اگر یاد تو در خیالهایم بیفتد، بیدرنگ روح من در جستجوی تو به حرکت درخواهد آمد.
هوش مصنوعی: من خادم آن زیبایی هستم. چه کاری از دست من برمیآید؟ من به کمال تو راضیام، زیرا کمال تو همان وجود توست و من هم به نوعی بخشی از آن هستم.
هوش مصنوعی: به خودم توجهی نمیکنم و به چهرهام نگاه نمیکنم، زیرا چشم پنهان به عیبها نمینگرد.
هوش مصنوعی: چشم من به زیبایی تو جلب شده و به سمت تو نگاه میکند، به طوری که هیچکس جز ماه، زیباییهای آسمانی من را نمیبیند.
هوش مصنوعی: وقتی به غیر از تو نگاه میکنم، ای محبوب، به چشمهای تو مینگرم، چرا که نور تو در آنها قرار دارد و از من محافظت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که من گم شدهام و علامتی از خودم ندارم، مانند ماه در آسمان روشن میشوم. آیا کسی را سراغ داری که در چهرهات نشانهای از من ببیند؟
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر شگفتیهایش شاداب شده و مکانها نیز به خاطر آن ماه بیمکانی که دارم، صاف و روشن شدهاند.
هوش مصنوعی: از تبریز، شمسالدین تا هنگامی که آستین خود را بر افشاند، یک لحظه هم آستان من از اشک و خون خشک نشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو
دل شده است سر به سر آب و گل گران من
پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم
[...]
گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من
خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده می شود در دل شب فغان من
هیچ غبارت از درون می نپذیر دم سکون
[...]
هجر رخت زد آتشی در نی استخوان من
روی فلک سیاه شد از اثر دخان من
سوزم و همچنان بود شوق تو در روان من
میرم و همچنان رود نام تو برزبان من
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.