گنجور

 
مولانا

من اگر پرغم اگر خندانم

عاشق دولت آن سلطانم

هوس عشق ملک تاج من است

اگرم تاج دهی نستانم

رنگ شاخ گل او برگ من است

زانک من بلبل آن بستانم

جز که بر خاک درش ننشینم

جز که در جان و دلش ننشانم

روز و شب غرقه شیر و شکرم

در گل و یاسمن و ریحانم

گر خراب است جهان گر معمور

من خراب ویم این می دانم

نظری هست ملک را بر من

گرچه با خاک زمین یک سانم

زر با خاک درآمیخته‌ام

باش در کوره روم در کانم