غزل شمارهٔ ۱۵۷۶
ما زنده به نور کبریاییم
بیگانه و سخت آشناییم
نفس است چو گرگ لیک در سر
بر یوسف مصر برفزاییم
مه توبه کند ز خویش بینی
گر ما رخ خود به مه نماییم
درسوزد پر و بال خورشید
چون ما پر و بال برگشاییم
این هیکل آدم است روپوش
ما قبله جمله سجدههاییم
آن دم بنگر مبین تو آدم
تا جانت به لطف دررباییم
ابلیس نظر جدا جدا داشت
پنداشت که ما ز حق جداییم
شمس تبریز خود بهانهست
ماییم به حسن لطف ماییم
با خلق بگو برای روپوش
کو شاه کریم و ما گداییم
ما را چه ز شاهی و گدایی
شادیم که شاه را سزاییم
محویم به حسن شمس تبریز
در محو نه او بود نه ماییم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
نادر.. نوشته:
شادیم که شاه را سزاییم ..
👆⚐
همایون نوشته:
نمی توان دو جهان داشت هر چند هم عقل و اندیشه انسان و هم دینها و هم علم فیزیک مدرن مبتنی بر مدلهای ریاضی همواره به دو جهان باورمند بوده و هستند، این غزل نشان میدهد که جلال دین به دو جهان باور ندارد و میگوید یک جهان لطف داریم که صورتها و هیکلهای جدا آنرا میپوشاند حتی اگر این صورت به شمس متعلق باشد این جهان لطف یک ویژگی دارد و آن حسن و زیبایی است که در شمس به تمامی هست و ما نیز از طریق آن محو در عالم لطف شده ایم
پرسید یکی که عاشقی چیست - گفتم که چو “ما” شوی بدانی
هر وقت از عالم من و بدن جدا شویم به عالم ما میرسیم و همه به یک جا تعلق داریم این کار در دل ما به آسانی صورت میگیرد هر چند در عالم جسمانی هم چنان جدا میمانیم
شاه همان لطف در هستی است و گدا صورت جسمانی ماست، ما همه از لطف میآییم و سزاواری شاه هستی را داریم
مکتب جلال دین از اینرو اصیل است که همه را مثل خود میخواهد نه آنکه برای خود ویژگی خاصی قائل شود و بقیه را پیرو خود ببیند و این درسی است که شمس به او میدهد وقتی او را شیخ و سر میبیند و از او میخواهد که دست از این شیخی بر دارد و جلال دین به گوش جان پیام او را دریافت میکند، شمس حتی پیروان پیامبران را نیز سرزنش میکرد که شما متابعت را واقعا نفهمیده اید و فقط به فکر تقلید و نوکری و دنبال روی هستید نه تغییر و رسیدن به برترین خود
👆⚐