گنجور

 
ابن یمین

من عاشق و رند و می پرستم

سر مست صبوحی الستم

ای غره بهوشیاری خویش

بگذار نصیحتم که مستم

از بند جهان بگشتم آزاد

از منت این و آن برستم

دل از سر نام و ننگ برخاست

تا من بمراد دل نشستم

بس حیله و بس بهانه جستم

تا از در ننگ توبه جستم

چون ابن یمین بسا که گویم

زینگونه که رند و می پرستم

از پای در آمدم ز مستی

ایدوست بیا بگیر دستم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

از صحبت خلق دل گسستم

اندیشه ندیم دل بسستم

در آب نمیدی آن ردا را

کش طمع طراز بود شستم

چون سایه جهان پس من آمد

[...]

عراقی

دست از دلِ بی‌قرار شستم

و اندر سر زلف یار بستم

بی‌دل شدم و ز جان به یک‌بار

چون طُرّهٔ یار برشکستم

گویند چگونه‌ای؟ چه گویم؟

[...]

مولانا

یا رب توبه چرا شکستم

وز لقمه دهان چرا نبستم

گر وسوسه کرد گرد پیچم

در پیچش او چرا نشستم

آخر دیدم به عقل موضع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه