گنجور

 
ابن یمین

من عاشق و رند و می پرستم

سر مست صبوحی الستم

ای غره بهوشیاری خویش

بگذار نصیحتم که مستم

از بند جهان بگشتم آزاد

از منت این و آن برستم

دل از سر نام و ننگ برخاست

تا من بمراد دل نشستم

بس حیله و بس بهانه جستم

تا از در ننگ توبه جستم

چون ابن یمین بسا که گویم

زینگونه که رند و می پرستم

از پای در آمدم ز مستی

ایدوست بیا بگیر دستم