گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

بی سر و سامانی عشقش بود سامان ما

آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر

هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود

کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما

خوش خوش اندر بحر بی‌پایان او غوطی خورد

تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما

شکر ایزد را که جمله چشمهٔ حیوان‌ها

تیره باشد پیش لطف چشمهٔ حیوان ما

شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار

پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما

دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را

ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما

پس برآرد نیش خونی کز سرش خون می‌چکد

پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما

در دهان عقل ریزد خون او را بردوام

تا رهاند روح را از دام و از دستان ما

تا بشاید خدمت مخدوم جان‌ها شمس دین

آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما

تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب

تا ببیند حال اولیان و آخریان ما

شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد

کز زمینش می‌بروید نرگس و ریحان ما

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۱۵۰ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

[...]

امیرخسرو دهلوی

گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما

می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما

ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی

تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما

یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال

[...]

سلمان ساوجی

بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما

بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح

عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
ناصر بخارایی

عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما

بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما

گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت

لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما

تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا

[...]

جهان ملک خاتون

دردمندم از لب لعلت بده درمان ما

کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما

در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل

خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما

خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه