گنجور

 
مولانا

چند از این قیل و قال عشق پرست و ببال

تا تو بمانی چو عشق در دو جهان بی‌زوال

چند کشی بار هجر غصه و تیمار هجر

خاصه که منقار هجر کند تو را پر و بال

آه ز نفس فضول آه ز ضعف عقول

آه ز یار ملول چند نماید ملال

آن که همی‌خوانمش عجز نمی‌دانمش

تا که بترسانمش از ستم و از وبال

جمله سؤال و جواب زوست منم چون رباب

می‌زندم او شتاب زخمه که یعنی بنال

یک دم بانگ نجات یک دم آواز مات

می‌زند آن خوش صفات بر من و بر وصف حال

تصلح میزاننا تحسن الحاننا

تذهب احزاننا انت شدید المحال

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۵۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار

خانه نشستن کنون هست وبال وبال

تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سلمان ساوجی

می‌دهدم هر سحر بوی تو باد شمال

زنده همی داردم جان به امید وصال

چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون

پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال

خاک سر کوی توست همدم باد بهشت

[...]

قاسم انوار

بلبل آشفته حال، از سرمستی بنال

موسم هجران گذشت، نوبت وصلست و حال

بلبل شوریده دل، شور و شغب را بهل

جلوه گلزار بین، در گذر از قیل و قال

گر همگی آتشی، لیک بدو کی رسی؟

[...]

جیحون یزدی

ای بتو ذوالمنن ختم جمال و جلال

کرده قضا و قدر حکم ترا امتثال

پیش تو کم از اناث حشمت و جاه رجال

قدر تو نارد بیاد کیفر بر بدسگال

صامت بروجردی

چون به سعادت نمود ساقی فرخنده فال

ساغر عیش بهار به هر طرف مال مال

سلسله خرمی یافت ره اتصال

محول الحول داد زمانه را حسن حال

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه