گنجور

 
قاسم انوار

بلبل آشفته حال، از سرمستی بنال

موسم هجران گذشت، نوبت وصلست و حال

بلبل شوریده دل، شور و شغب را بهل

جلوه گلزار بین، در گذر از قیل و قال

گر همگی آتشی، لیک بدو کی رسی؟

پای تو اندر وحل، عقل تو اندر محال

گل بمیان حجاب از همگان فارغست

حال برین صورتست، بلبل بیدل، بنال

عشق بفرخنده فال، داد بوجه کمال

شوق مرا لم یزل، حسن ترا لایزال

رحمت حق بر رحیم، فرض بود، ای سلیم

چونکه دلت شد جمیل، یار نماید جمال

قاسمی، افتاده باش، در طلبش ساده باش

کی رسی اندر وصال؟ تا نزنی پر و بال

 
 
 
مولانا

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار

خانه نشستن کنون هست وبال وبال

تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سلمان ساوجی

می‌دهدم هر سحر بوی تو باد شمال

زنده همی داردم جان به امید وصال

چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون

پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال

خاک سر کوی توست همدم باد بهشت

[...]

جیحون یزدی

ای بتو ذوالمنن ختم جمال و جلال

کرده قضا و قدر حکم ترا امتثال

پیش تو کم از اناث حشمت و جاه رجال

قدر تو نارد بیاد کیفر بر بدسگال

صامت بروجردی

چون به سعادت نمود ساقی فرخنده فال

ساغر عیش بهار به هر طرف مال مال

سلسله خرمی یافت ره اتصال

محول الحول داد زمانه را حسن حال

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
صفای اصفهانی

غضائری سان همی تا که بشکر نوال

ثنای شه را نهم بکتف باد شمال

ببحر دارم دوان یکی چو در لال

بکوه سازم روان یکی چو آب زلال

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه