گنجور

 
مولانا

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال

حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار

خانه نشستن کنون هست وبال وبال

تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت

خون هزاران شفق طلعت او را حلال

چشم گشا عاشقا بر فلک جان ببین

صورت او چون قمر قامت من چون هلال

عرضه کند هر دمی ساغر جام بقا

شیشه شده من ز لطف ساغر او مال مال

چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست

گفت که با روی من شب بود اینک محال

تا که کبود است صبح روز بود در گمان

چونک بشد نیم روز نیست دگر قیل و قال

تیز نظر کن تو نیز در رخ خورشید جان

وز نظر من نگر تا تو ببینی جمال

در لمع قرص او صورت شه شمس دین

زینت تبریز کوست سعد مبارک به فال

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۳۴۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال

دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال

گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم

گاه کند فربهم تا نروم در جوال

چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سلمان ساوجی

می‌دهدم هر سحر بوی تو باد شمال

زنده همی داردم جان به امید وصال

چون ز تن من نماند هیچ ندانم که چون

پی به سر آرد مرا در شب تاری خیال

خاک سر کوی توست همدم باد بهشت

[...]

قاسم انوار

بلبل آشفته حال، از سرمستی بنال

موسم هجران گذشت، نوبت وصلست و حال

بلبل شوریده دل، شور و شغب را بهل

جلوه گلزار بین، در گذر از قیل و قال

گر همگی آتشی، لیک بدو کی رسی؟

[...]

جیحون یزدی

ای بتو ذوالمنن ختم جمال و جلال

کرده قضا و قدر حکم ترا امتثال

پیش تو کم از اناث حشمت و جاه رجال

قدر تو نارد بیاد کیفر بر بدسگال

صامت بروجردی

چون به سعادت نمود ساقی فرخنده فال

ساغر عیش بهار به هر طرف مال مال

سلسله خرمی یافت ره اتصال

محول الحول داد زمانه را حسن حال

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه