گر لاش نمود راه قلاش
ای هر دو جهان غلام آن لاش
ای دیده جهان و جان ندیده
جانست جهان تو یک نفس باش
گردیست جهان و اندر این گرد
جاروب نهان شدست و فراش
این مشعله از کجاست بینی
آن روز که بشکنی چو خشخاش
عشقی که نهان و آشکارست
خون ریز و ستمگرست و اوباش
چون کشته شوی در او بمانی
من مات من الهوی فقد عاش
عشقست نه زر نهان نماند
العاشق کل سره فاش
لا حسن یلد حیث لا عشق
شاباش زهی جمال شاباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عشق و دلبستگی میپردازد. شاعر عشق را به عنوان نیرویی قدرتمند و پیچیده معرفی میکند که نه تنها میتواند انسان را بکشاند، بلکه در عمق وجود او ریشهدوانده و حقیقت وجودیاش را آشکار میسازد. او به تضاد میان عشق پنهان و آشکار اشاره میکند و به این نکته میپردازد که عشق واقعی نه از طلا و ثروت بلکه از عمق احساس و سرشت انسان نشأت میگیرد. در نهایت، شاعر با شادی و تحسین به زیبایی عشق اشاره میکند و آن را فراتر از هر زیبایی ظاهری میداند.
هوش مصنوعی: اگر به کارهای بیارزش و بیخود بپردازی، در هر دو دنیا، تو را همانند یک خدمتگزار میشناسند و به تو توجه نمیکنند.
هوش مصنوعی: ای چشم، تو جهان و جان را ندیدهای، پس این دنیا برای تو به اندازه یک نفس اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: این دنیا مانند گردی است که در آن، جارویی پنهان شده و فرّاشی مشغول گردگیری است.
هوش مصنوعی: زمانی که در آن روز، دانههای خشخاش را میشکنی، متوجه میشوی که این شعله از کجا ناشی میشود.
هوش مصنوعی: عشق که هم در باطن و هم در ظاهر وجود دارد، در واقع خونی و ستمگر و بیقید و بند است.
هوش مصنوعی: زمانی که جان خود را فدای عشق کنی، در آن عشق جاودانه خواهی ماند. من در عشق مردهام، ولی عشق من زنده است.
هوش مصنوعی: عشق چیزی نیست که پنهان بماند، و در آن هیچ راز و رمزی وجود ندارد. هر عاشق آنچه در دل دارد را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: زیبایی در جایی که عشق وجود ندارد، معنا ندارد. چه زیباست که عشق در دل جوانی شکوفا شود!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چون گشت به عالم این سخن فاش
افتاد ورق به دست اوباش
در بزم قلندران قلاش
بنشین و شراب نوش و خوش باش
تا ذوق می و خمار یابی
باید که شوی تو نیز قلاش
در صومعه چند خود پرستی؟
[...]
ای خواجه تو عاقلانه میباش
چون بیخبری ز شور اوباش
آن چهره که رشک فخر فقرست
با ناخن زشت خویش مخراش
آن بت به خیال درنگنجد
[...]
تاگشت ز گفت و گوی اوباش
بر مادر لیلی این خبر فاش
ما رند و سبوکشیم و قلاش
بگرفته به سر سبوی می فاش
آشفتهٔ ساقیان سرمست
دیوانهٔ شاهدان جماش
در نقش بتان نشان توان یافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.