ای باده چو یافتی تو بویش
بر خیز شبی به جست و جویش
هرسو چو سگان به بوی او دود
باشد که گذر کنی به سویش
چون گرد برآمد از وجودم
بردار مرا ببر به کویش
در گلشن دولتش فرود آی
در گل بنگر تو رنگ و بویش
خاموش ز گفت و گوی بشنو
از بلبل مست گفت و گویش
آن سرو که برکنار جو رُست
آب رخ ماست آب جویش
او زیست به خوی ما ندارد
ناچار همیزیم به خویش
صد جان و نوالهٔ کبابش
صد عقل و پیالهٔ سبویش
وابستهٔ روی تا نگردی
بربسته به حلقههای مویش
از غیرت عاشقان بیندیش
زنهار نظر مکن به رویش
از شرم به پشت پای خود بین
و آهسته به گوش جان بگویش
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
گر سرّ رموز غیب دانی
حل کردن این لُغز توانی
حل شد ز تو عقدههای عالم
چون مه تو به عقده در نمانی
ای با دل و جان غم تو در خور
چون عشق به موسم جوانی
جان بر قد نازکت فشاندن
خوشتر ز حیات جاودانی
هجران توام هلاک جان است
نی من غلطم، مرا تو جانی
رویت مه آسمان حسن است
عشق تو بلای آسمانی
دل چون اَرَنی به روی تو گفت
بشنید ز غمزه لَنتَرانی
من با تو به دوستی همانم
با من ز چه رو تو ناهمانی
یک لحظه مرا به خویشتن خوان
تا کی چو سگ از درم برانی
در عشق فنای ما یقین شد
ای عقل هنوز در گمانی
گر چهرهٔ عاشقان ببینی
این نکته چو آب زر بخوانی
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ما ز آتش دل همیگدازیم
چون شمع به سوز عشق سازیم
ما فتنه به حسن کس نگشتیم
حیران کرشمه، مست نازیم
از ما مطلب ره حقیقت
سر تا به قدم همه مجازیم
در پیش مُقامران چالاک
با داو دغا و مهره بازیم
داریم به خدمتش نیازی
وز هرکه جز اوست بی نیازیم
نبود به نماز اگر حضورش
صد غسل کنیم و بینمازیم
اکنون که به دست شه فتادیم
گر باز بدیم شاهبازیم
آزاده چو سرو در جهانیم
زان راسترویم و سرفرازیم
گر در ره دوست تیغ بارد
ما پا نکشیم و سر ببازیم
وان نرگس مست را بمیریم
وان غمزهٔ شوخ را بنازیم
مطرب بنمای راه عشاق
تا پردهٔ عشق را نوازیم
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
روی تو و زلفهای درهم
جمع آمده دین و کفر با هم
خورشید رخ تو نیزهبالاست
زلف تو به روز و شام پرچم
در لعل تو کو چو نیم ذرهست
صد کان لطافت است مُدغم
یک دانه به کام دل نخورده
در دام تو اوفتاده آدم
چشم تو خدنگ غمزه انداخت
از فتنه خراب گشت عالم
هر چند که کم زدی تو ما را
شمشیر بلا نمیزند کم
هر تیر قضا که بر دل آمد
از دست غم تو بود محکم
دل با غمت از جهان شد آزاد
ای شادی من غلام این غم
محروم بمرد جان بر این در
با راز تو دل نگشت محرم
پوشید سیاه چشم گریان
بنشست ز مرگ جان به ماتم
گر من بزنم دمی دم از عشق
آید به دلم خطاب هر دم
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ما رند و سبوکشیم و قلاش
بگرفته به سر سبوی می فاش
آشفتهٔ ساقیان سرمست
دیوانهٔ شاهدان جماش
در نقش بتان نشان توان یافت
از صورت بینشان نقاش
گر خرمن مه دهند بر باد
ور سنبلهٔ فلک شود جاش
بر من به جوی چو مست باشم
بنشسته میان بزم اوباش
من بر در میکده به مژگان
جاروب همیکشم چو فراش
پرسید ز شور و فتنهٔ عشق
هر کس که به عقل کرد کنکاش
من از دل خسته میخروشم
زاهد تو درون ریش مخراش
گر نیکم و گر بدم تو شو نیک
گر ناخوش و گر خوشم تو خوش باش
هر شب ز فراق روی دلبر
بر صفحهٔ زر شوم گهرپاش
گوئیم به خاک پایش این رمز
هرگه که زنیم بوسه بر پاش
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ای حسن تو آفتاب تابان
روشن به رخت ستارهٔ جان
پیدا شدهای چو مهر در دل
چون ذره ز چشم عقل پنهان
گفتیم و شنید با تو حرفی
کز گفت و شنید خارج است آن
هر گل که شکفت در بهاران
گشتیم بر او هزار دستان
تا کی سخن از قدیم و مُحدث
تا چند غم وصال و هجران
تا چند ز بیم نار و دوزخ
تا چند امید باغ رضوان
در عشق و جنون بسی فنون است
برتر ز تعقل سخندان
بندست عقال عقل، بگسل
تا گرد کنی میان میدان
بر عرش رود بُراق عرشی
چون گرد بدن شود پریشان
زان نور محمدی برآید
در قرب حق و رضای رحمان
در عشق طلب تو نقش هر چیز
کز لطف شدهست آینهسان
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
از بس که لبت شراب داده
چشمت همه دل به خواب داده
ابروت کمان گوشه گشته
زلف تو کمند تاب داده
بر دل زده چشم تو ز مژگان
هر لحظه سنان آب داده
گرد لب لعل خط کشیده
شکر همه با غراب داده
جانم ز برای چشم مستت
از گوشهٔ دل کباب داده
ما را به وصال وعده کرده
می خورده، به ما سراب داده
دردی به نهاد ما نهاده
گنجی به دل خراب داده
بی روی تو کو بهشت جان است
هجران توام عذاب داده
بر درد سر فراق چشمم
از اشک روان گلاب داده
بفروختهام جنان به یک جو
وان را به شراب ناب داده
هر گه که سؤال عشق کردم
در حال دلم جواب داده
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
پوشیده نماند عشق در دل
پنهان نشد آفتاب در گل
گل بود شد آینه، دل از عشق
هان تا نشوی ز عشق عاقل
بی صدق به عشق ره نیابی
در حق نرسی ز راه باطل
حکمی که ز حق رسد نباشد
موقوف مبادی و مسایل
بیدوست نبود هیچ آسان
با یار نماند هیچ مشکل
در بند اصابع یدالله
سر رشته مُدبّر است مُقبل
ما حاصل عمر صرف کردیم
در عشق نبود هیچ حاصل
زاهد مسپر ره تصرف
بگذر ز خود و برس به منزل
زین بند تو در سمند همت
دل از بد و نیک خلق بگسل
ناصر چو ز عشق میزنی دم
بگشای زبان، بگوی از دل
هرچند که من خموش گردم
هر لحظه نهان برآید از دل
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ما تربیهایم و عشق استاد
در مذهب ما بدوست ارشاد
هر چند که زیرکی تو ای عقل
صیدی و تو را قضاست صیّاد
تقدیر چو نقش کعبتین است
بینقش نباخت هیچ نرّاد
صد نکتهٔ عشق فهم کردیم
بیطبع سلیم و ذهن وقّاد
بیرون ز مزاج آب و خاکیم
بر گل بنهادهایم بنیاد
نه عقل، نه جان، نه علوی و سفل
نه جزو، نه کل، نه آدمیزاد
از محنت جان نمی خورم غم
وز شادی تن نمیشوم شاد
هر دم دمِ سرد میبرآرم
دردا که که گذشت عمر بر باد
چون شمع زبان خود بریدم
برداشت زبان عشق فریاد
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
دوشینه میان بحر افکار
یعنی که به خاطر گهربار
غواصی درّ عشق کردم
صد غوطه میان بحر خونخوار
افتاد به دست من گهرها
الحق همه همچو درّ شهوار
در شام سواد گشته روشن
مانند ستارگان سیار
ناصر سخن تو همچو درّ است
درّیست ولیک هر یک اشعار
آن گه به بها رسد که او را
در گوش قبول خود کند یار
گیرد ره بحر حود گهر به
چون نیست گذر به گوش دلدار
آن دُر ز برای گوش یار است
نی از پی منکران اغیار
آن را ز گهر چه سود، لیکن
چون او شبه را بود خریدار
انصاف ببخش منکران را
یا توبه بده خدا ازین کار
در مکتب عشق اهل معنی
این بیت همیکنند تکرار
گر بیخبری خبر ندارد
ز آئینهٔ عشق و نور دلدار
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و حالات ناشی از آن است. شاعر به توصیف عشق به عنوان یک آینه لایزال میپردازد که از زنگ وجود غیر خالی است. او به جستجوی باده (نماد عشق) دعوت میکند و از جزئیات زیبایی و بینظیری محبوب سخن میگوید. عشق را ترکیبی از شادی و درد میداند و به شدت تحت تأثیر آن قرار دارد؛ به طوری که زندگی بدون محبوب به معنای عذاب است. شعر مملو از استعارهها و تصاویری است که نشاندهنده عمق احساسات عاشقانه و جستجوی وصال است، و در عین حال بر اهمیت رهایی از قید و بندهای دنیوی تأکید دارد. شاعر به تجارب عاشقانه و بلایای ناشی از عشق هم اشاره میکند و بر این نکته تأکید میکند که عشق فراتر از عقل و درک معمولی است.
هوش مصنوعی: ای شراب، وقتی بوی تو را حس کنم، شبانه برخیزم و به دنبالت بروم.
هوش مصنوعی: هر جا که میری، گرما و گرگ و ولولهها به خاطر او است، که وقتی به سمتش میروی، حس خاصی در فضا وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی که غم و اندوه از وجودم بلند میشود، مرا به دوردستی ببر، جایی که آرامش و خوشی باشد.
هوش مصنوعی: به باغ خوشبختیاش بیا و به گلها نگاه کن، رنگ و بوی آنها را حس کن.
هوش مصنوعی: سکوت کن و به سخنان بلبل عاشق گوش بده. او داستانهای شگفتانگیزی برای گفتن دارد.
هوش مصنوعی: سروی که در کنار جوی آب رشد کرده، نماد زیبایی و دلربایی صورت ماست که همچون آب جوی، زنده و شاداب است.
هوش مصنوعی: او به زندگی خود با حالتی که ما داریم، جور دیگری نمیتواند زندگی کند و ناچار است که به شیوه خود ادامه دهد.
هوش مصنوعی: او با هزاران جان و زندگی و با انواع خوشگذرانی و لذتها، به بهشت و خوشیهایش میبالد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به زیبایی و جذابیت او وابسته هستی، نمیتوانی از او جدا شوی یا به راحتی از او دل بکنی.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و غیرت عاشقان، مراقب باش که به چهره او نگاه نکنی.
هوش مصنوعی: به خاطر شرم، به پشت پای خود نگاه کن و به آرامی در دل خود با او صحبت کن.
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که همیشه و بهطور بیپایان وجود انسان را از آلودگیها پاک میکند و به او کمک میکند تا خود واقعیاش را ببیند.
هوش مصنوعی: اگر بهراستی به اسرار پنهان جهان آگاهی داشته باشی، میتوانی این معما را نیز حل کنی.
هوش مصنوعی: وقتی تو به خندی و درخشی، مشکلات و درگیریهای دنیا حل میشود و دیگر در تنگنا و سختی نخواهی بود.
هوش مصنوعی: ای که عشق و احساس تو در جوانی، مانند غم و اندوهی است که با تمام دل و جان در وجودم نشسته است.
هوش مصنوعی: فشاندن جان بر قامت زیبا و نازک تو، از داشتن زندگی ابدی بهتر است.
هوش مصنوعی: فراق و دوری تو برای من مثل هلاکت و مرگ است. اشتباه نمیکنم، تو برای من همچون جان و زندگی هستی.
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ماه در آسمان زیباست و عشق تو، مصیبتی آسمانی است.
هوش مصنوعی: دل وقتی که تو را دید، گفت: از غمزهات بشنو، که هرگز مرا نخواهی دید.
هوش مصنوعی: من در دوستی با تو همانند خودم هستم، پس چرا تو با من نامناسب رفتار میکنی؟
هوش مصنوعی: یک لحظه من را به خود دعوت کن، تا چه زمانی مثل یک سگ مرا از در بیرون میکنی؟
هوش مصنوعی: در عشق ما کاملاً محو و ناپدید شدهایم، اما ای عقل، تو هنوز در تردید و شک به سر میبری.
هوش مصنوعی: اگر چهرهٔ عاشقان را ببینی، این نکته را همانند آب طلا درک میکنی.
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که همواره پاک و زلال باقی میماند و وجود دیگران را از هر گونه آلودگی و زنگار تهی میکند.
هوش مصنوعی: ما از عشق و درد دل خود میسوزیم و مانند شمعی هستیم که در آتش محبت ذوب میشود.
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و جاذبه کسی در حیرت نیستیم، بلکه در حال مستی و لذت از ناز و کرشمه او هستیم.
هوش مصنوعی: ما در تمام وجود خود تنها به نمادها و جلوههای دنیوی پرداختهایم و به حقیقت اصلی دست نیافتهایم.
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که مهارتهای خاصی دارند، ما نیز با هنر و ترفندهای خود بازی میکنیم.
هوش مصنوعی: ما به خدمت او احتیاجی داریم و از هر کس دیگری بینیازیم.
هوش مصنوعی: اگر او را در نماز ببینیم و برایش بارها وضو بگیریم، اما در عمل بینماز بمانیم، هیچ فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: حالا که در سایه حمایت پادشاه قرار گرفتهایم، اگر دوباره به وضعیت گذشته برگردیم، دیگر مانند پرندهای آزاد نخواهیم بود.
هوش مصنوعی: آزاد مثل سرو در این دنیا هستیم، به همین خاطر راسترو و با افتخاریم.
هوش مصنوعی: اگر در راه دوست خطری وجود داشته باشد، ما نه از پیش پا میکشیم و نه از سر خود صرفنظر میکنیم.
هوش مصنوعی: ما نرگس مست را خواهیم مرد و به ناز و غمزهٔ شیطنتآمیز او توجه میکنیم.
هوش مصنوعی: برای عاشقان مسیر را نشان بده تا بتوانیم آهنگ عشق را بنوازیم.
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که همیشه پاک و بدون نقص باقی میماند و میتواند از آلودگیهای وجود انسانها خالی باشد.
هوش مصنوعی: چهره تو و پیچیدگیهای موهایت، باعث شده که دین و کفر در کنار هم قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: چهرهی درخشان تو همچون سپر آفتاب است و موهای تو در طول روز و شب مانند پرچم افراشته است.
هوش مصنوعی: در زیبایی تو، مانند یک ذرهی کوچک، صدها جویبار نرمی نهفته است.
هوش مصنوعی: یک دانه که دلخواه من بود، در تلهی تو گرفتار شده است، ای آدم.
هوش مصنوعی: چشم تو مانند تیرکمانی است که با نگاهی فریبنده، جهانی را به آشفتگی ویران کرده است.
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که به ما آسیب زده باشی، تهدیدات و مشکلات نمیتوانند به ما آسیب چندانی برسانند.
هوش مصنوعی: هر ضربهای که به دل من وارد آمد، به خاطر غم و اندوه تو بود و به همین دلیل، محکم و قوی احساس میشود.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم تو از دنیا رهایی یافته است، ای شادی من، من به این غم خدمتگزارم.
هوش مصنوعی: دل من از راز تو بیخبر ماند و در انتظار ارتباط با تو، به شدت دلتنگ و بیرمق شد.
هوش مصنوعی: او با چشمان اشکبار و لباس سیاه، پس از مرگ جانش در حالت اندوه نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر من لحظهای درباره عشق صحبت کنم، هر لحظه عشق به دلم خواهد آمد و با من سخن خواهد گفت.
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که همیشه خالص و پاک است و وجود دیگران را از هر گونه زنگار و آلودگی خالی میکند.
هوش مصنوعی: ما افرادی آزاد و بینگرانی هستیم و با کلاههایی که به دوش داریم، بهروشنی مشغول نوشیدن شراب هستیم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالاتی از دنیای میخانه و شرابنوشی میپردازد. او به حالتهای نابسامان و پر آشوب ساقیان که مشغول خدمت به مینوشان هستند اشاره میکند و همزمان از عشق و زیبایی شاهدان بیخیال صحبت میکند. این تصویرها نشاندهندهٔ شور و شوق و حسی دیوانهوار در فضای جشن و شادی است.
هوش مصنوعی: از چهرهی معصوم بتان میتوان دریافت که هنرمند (نقاش) چگونه به هنر و تواناییهای خود دست یافته است.
هوش مصنوعی: اگر خوشی و نعمتها به باد بروند و یا به ناگاه دچار تغییر و سختی شوند، همچنان باید صبر و استقامت داشت.
هوش مصنوعی: من در میان دور همی بینظمی نشستهام و مانند کسی که مست است، به شادی و سرخوشی مشغولم.
هوش مصنوعی: من در کنار میکده با مژگانم مثل یک خدمتکار خاکرویی میکنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق ماجرای عشق و هیجانات آن فکر کند، دربارهی شور و التهاب عشق کنجکاوی و سوال میکند.
هوش مصنوعی: من به خاطر دل پر درد و ناراحت خود به زهد و پرهیزگاری تو اعتراض میکنم؛ تو درون خود غم و رنج را پنهان کردهای.
هوش مصنوعی: اگر من خوب باشم یا بد، تو خوب باش. اگر من ناخوشایند یا خوشایند باشم، تو خوشحال باش.
هوش مصنوعی: هر شب از دلتنگی دوری محبوب، بر صفحهای زیبا همچون طلا، اشکهای نازک و گرانبهایی میریزم.
هوش مصنوعی: اگر بر خاک پایش بوسه بزنیم، هرگز این رمز را نمیتوانیم فراموش کنیم.
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که هیچگاه فرسوده نمیشود و میتواند زنگارهای وجود انسانهای دیگر را پاک کند.
هوش مصنوعی: ای حسن، تو همچون خورشید درخشان و تابناک هستی و چهرهات همچون ستارهای است که جان را روشنی میبخشد.
هوش مصنوعی: تو همچون ماه در دل روشن شدهای، اما همانند ذرهای که از دیدهی عقل مخفی است.
هوش مصنوعی: ما با تو صحبت کردیم، اما حرفی را بیان کردیم که فراتر از کلمات است و فقط با گوش شنیده نمیشود.
هوش مصنوعی: هر گلی که در بهار شکفته میشود، ما هزار بار به آن دست میزنیم و از زیباییاش لذت میبریم.
هوش مصنوعی: چقدر باید درباره گذشته و مسایل جدید صحبت کنیم؟ تا کی باید از غم دیدار و جدایی شکایت کنیم؟
هوش مصنوعی: چقدر دیگر باید از آتش جهنم بترسم و چقدر باید به بهشت امید داشته باشم؟
هوش مصنوعی: در عشق و جنون هنرها و روشهای زیادی وجود دارد که از فکر و عقل برتر و بالاتر است.
هوش مصنوعی: عقل تو را محدود کرده است، آن را رها کن تا بتوانی در دنیای وسیعتر و آزادتری قدم بگذاری.
هوش مصنوعی: براق که موجودی آسمانی است، بر عرش میرود و وقتی که دور میشود، مانند پرندگان در حالت پریشانی به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: از نور وجود محمدی در نزدیکی حق و خشنودی خداوند رحمان میدرخشد.
هوش مصنوعی: در عشق، جستجوی تو مانند آینه است که هر چیزی را که از لطف و محبت به دست آمده، نشان میدهد.
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که بهطور دائمی وجود انسان را از هر گونه زنگار و آلودگی خالی میکند.
هوش مصنوعی: از آنجا که لبهای تو مانند شراب مستکننده است، چشمانت همه را به خواب و آرامش برده است.
هوش مصنوعی: ابروی تو مانند کمان خم شده و موهای تو مانند تلهای است که مرا به دام میاندازد.
هوش مصنوعی: چشمان تو به دل من زخم میزنند و با هر نگاه، به آن سردی و تلخی میبخشد.
هوش مصنوعی: دور لب لعل، خطی شکرین کشیده شده است و همه چیز با زیبایی و شیرینی بیان شده است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نگاهی که از توست به شدت در آتش است و جانم در عذاب.
هوش مصنوعی: او به ما وعدهی وصال و نزدیکی داده بود، اما در واقع فقط سرابی از دورنیایش به ما نشان داده است.
هوش مصنوعی: ما در دل خود دردی داریم، اما همزمان گنجی ارزشمند از امید و شادی نیز در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، بهشت جانم نیست و دوری تو برایم عذابی است.
هوش مصنوعی: چشمم مانند چشمهای پر از اشک، دردی که از جدایی احساس میکنم را میریزد و این اشکها مانند گلابی دلپذیر به زمین میریزد.
هوش مصنوعی: من به یک مبلغ ناچیز بهشت را فروختهام و به جای آن شراب خالص گرفتهام.
هوش مصنوعی: هر زمانی که درباره عشق سوال کردم، دلم به من پاسخ داد.
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که هیچگاه کهنه نمیشود و همیشه میتواند زنگارهای وجود دیگران را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: عشق مانند آفتابی است که نمیتواند در دل پنهان بماند، همانطور که نور خورشید نمیتواند در گلها مخفی شود.
هوش مصنوعی: گل به زیبایی آینه تبدیل شد، اما دل از عشق مراقب باشد، چون اگر عاشق شوی، ممکن است دیوانهای.
هوش مصنوعی: بدون صداقت در عشق، به هدف واقعی نخواهی رسید و از مسیر نادرست نیز نمیتوانی به حقیقت دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: حکمهایی که از سوی خدا صادر میشود، وابسته به شرایط و مسائل خاص نیستند.
هوش مصنوعی: بدون دوست هیچ چیزی آسان نیست و با کسی که یار نیست، هیچ مشکلی باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: در دستان خداوند سرنخ و مدیریت همه امور بر عهده اوست.
هوش مصنوعی: ما عمر خود را صرف عشق کردیم، اما هیچ نتیجهای از آن به دست نیامد.
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که زاهد (بنده یا عابد) باید از خودگذشتگی کند و از مسیر عشق و تصرفات دنیوی عبور کرده و به مقصدی والا و معنوی برسد. این پیام به دعوت به رهایی از خودخواهی و رسیدن به مقام بالاتر اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از این قید و بند تو، عزم و ارادهام را از هر گونه خوبی و بدی رها کن.
هوش مصنوعی: اگر ناصر از عشق صحبت میکند، زبانت را باز کن و از دل و احساساتت بگو.
هوش مصنوعی: با اینکه من سکوت کنم، احساسات و رازهای من هر لحظه بهطور پنهانی از دل به بیرون میآید.
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای همیشهزاد است که وجود دیگران را از آلودگیها پاک میکند.
هوش مصنوعی: ما تحت تأثیر تربیت و عشق خود به استاد هستیم و در مذهب ما او راهنمایی میکند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو ای عقل و خرد، به طور محسوسی هوشمند و زیرکی، اما در نهایت، تو را تقدیر و سرنوشت شکار میکند.
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند نقش کفشهای زیبا است که بدون طرح و نقش، نخواهد بود. هیچ کس نمیتواند به سادگی از آن عبور کند.
هوش مصنوعی: ما بسیاری از اسرار عشق را درک کردیم، اما بدون داشتن روح لطیف و ذهنی تیزهوش.
هوش مصنوعی: ما از ترکیب آب و خاک به وجود آمدهایم و بر روی گلهای زمین پایدار شدهایم.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که هیچ چیز در این دنیا، چه عقل و روح و ویژگیهای انسانی، چه چیزهای جزئی و چه کلی، ماهیت انسانی را به طور کامل توصیف نمیکند. به عبارت دیگر، همه چیز محدودیتهایی دارد و نمیتواند تمامی جنبههای وجود انسان را به تصویر بکشد.
هوش مصنوعی: از سختیها و رنجها ناراحت نیستم و از خوشیها هم خوشحال نمیشوم.
هوش مصنوعی: هر لحظه هوای سردی را به خود میکشم و افسوس میزنم که عمرم بیهوده گذشته است.
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت کردن را کنار گذاشتم، عشق شروع به فریاد کردن در دل من کرد.
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که همیشه درخشان و جاودانه به نظر میرسد و میتواند زنگارهای وجود دیگران را پاک کند.
هوش مصنوعی: در دل افکار عمیق، درخششی شایسته و بامعنا وجود دارد که به خاطر ارزش و اهمیت آن است.
هوش مصنوعی: در جستجوی عشق، به عمق دریاهای خطرناک و پرخطر غوطهور شدم و تجربیات زیادی را پشت سر گذاشتم.
هوش مصنوعی: به من جواهرات ارزشمندی رسید که واقعاً همچون مروارید درخشان و جذاب هستند.
هوش مصنوعی: در شب، تاریکی به روشنی بدل شده است و مانند ستارههای در حال حرکت میدرخشد.
هوش مصنوعی: سخن ناصر مانند جواهر است؛ هر چند که خود جواهرنمیباشد، اما هر یک از اشعارش ارزشمند و زیباست.
هوش مصنوعی: زمانی ارزش شخصیت یا سخن کسی مشخص میشود که محبوبش آن را با گوش جان بشنود و بپذیرد.
هوش مصنوعی: اگر دریا به گردش درآید، جواهرش را به نشان میآورد، اما هیچ راهی برای رسیدن به گوش محبوب وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این مروارید تنها برای گوش محبوبم است و نه برای مقاصد کسانی که منکر دوستداران دیگر هستند.
هوش مصنوعی: به چه دردی میخورد که آن را از ارزشش بگیریم، اما وقتی کسی وجود دارد که به آن علاقهمند است، ارزش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: ای کاش به کسانی که حق را انکار میکنند، رحم کنی یا به آنها فرصتی برای توبه بدهی.
هوش مصنوعی: در مدرسه عشق، افرادی که به عمق معنا آگاه هستند، این مضمون را بارها و بارها بیان میکنند.
هوش مصنوعی: اگر کسی بیخبر باشد، از عشق و زیبایی دلبر خبری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که همیشه وجود انسان را از زنگارها و آلودگیها پاک میکند و به ما کمک میکند تا خالصتر و واقعیتر خود را ببینیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.