گنجور

 
مولانا

جانم به چه آرامد ای یار به آمیزش

صحت به چه دریابد بیمار به آمیزش

هر چند به بر گیری او را نبود سیری

دانی به چه بنشیند این بار به آمیزش

آن تشنه ده روزه کی به شود از کوزه

الا که کند آبش خوش خوار به آمیزش

در وصل تو می‌جوید وز شرم نمی‌گوید

کامسال طرب خواهد چون پار به آمیزش

کاری که کند بنده تقدیر زند خنده

کای خفته بجو آخر این کار به آمیزش

زیرا که به آمیزش یک خشت شود قصری

زیرا که شود جامه یک تار به آمیزش

اندر چمن عشقت شمس الحق تبریزی

صد گلشن و گل گردد یک خار به آمیزش