گنجور

 
مولانا

اندر دل ما توی نگارا

غیر تو کلوخ و سنگ خارا

هر عاشق شاهدی گزیدست

ما جز تو ندیده‌ایم یارا

گر غیر تو ماه باشد ای جان

بر غیر تو نیست رشک ما را

ای خلق حدیث او مگویید

باقی همه شاهدان شما را

بر نقش فنا چه عشق بازد ؟

آن کس که بدید کبریا را

بر غیر خدا حسد نیارد

آن کس که گمان برد خدا را

گر رشک و حسد بری برو بر

کاین رشک بُدست انبیا را

چون رفت بر آسمان چارم

عیسی چه کند کلیسیا را ؟

بوبکر و عمر به جان گزیدند

عثمان و علی مرتضا را

شمس تبریز جو روان کن

گردان کن سنگ آسیا را