خواند مزمل نبی را زین سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب
سر مکش اندر گلیم و رو مپوش
که جهان جسمیست سرگردان، تو هوش
هین مشو پنهان ز ننگ مدعی
که تو داری شمع وحی شعشعی
هین قم اللیل که شمعی ای همام
شمع اندر شب بود اندر قیام
بیفروغت روز روشن هم شبست
بیپناهت شیر اسیرِ ارنبست
باش کشتیبان درین بحر صفا
که تو نوح ثانییی ای مصطفی
رهشناسی میبباید با لُباب
هر رهی را خاصه اندر راه آب
خیز بنگر کاروانِ رهزده
هر طرف غولیست کشتیبان شده
خضر وقتی، غوث هر کشتی توی
همچو روحالله مکن تنها روی
پیش این جمعی چو شمع آسمان
انقطاع و خلوت آری را بمان
وقت خلوت نیست اندر جمع آی
ای هدی چون کوه قاف و تو همای
بدر بر صدر فلک شد شب روان
سیر را نگذارد از بانگ سگان
طاعنان همچون سگان بر بدر تو
بانگ میدارند سوی صدر تو
این سگان کرند از امر انصتوا
از سفَه وعوعکنان بر بدر تو
هین بمگذار ای شفا رنجور را
تو ز خشم کر عصای کور را
نه تو گفتی قاید اعمی به راه؟
صد ثواب و اجر یابد از اله؟
هر که او چل گام کوری را کشد؟
گشت آمرزیده و یابد رَشَد؟
پس بکش تو زین جهان بیقرار
جوق کوران را قطار اندر قطار
کار هادی این بوَد تو هادییی
ماتم آخر زمان را شادییی
هین روان کن ای امام المتقین
این خیالاندیشگان را تا یقین
هر که در مکر تو دارد دل گرو
گردنش را من زنم، تو شاد رو
بر سر کوریش کوریها نهم
او شکر پندارد و زهرش دهم
عقلها از نور من افروختند
مکرها از مکر من آموختند
چیست خود آلاجق آن ترکمان؟!
پیش پای نره پیلان جهان؟
آن چراغ او به پیش صرصرم
خود چه باشد ای مهین پیغامبرم؟
خیز در دم تو به صور سهمناک
تا هزاران مرده بر روید ز خاک
چون تو اسرافیل وقتی راست خیز
رستخیزی ساز پیش از رستخیز
هر که گوید «کو قیامت؟» ای صنم
خویش بنما که قیامت نک منم
در نگر ای سایل محنتزده
زین قیامت صد جهان افزون شده
ور نباشد اهل این ذکر و قنوت
پس جواب الاحمق ای سلطان سکوت
ز آسمانِ حق سکوت آید جواب
چون بود جانا دعا نامستجاب
ای دریغا وقت خرمنگاه شد
لیک روز از بخت ما بیگاه شد
وقت تنگست و فراخی این کلام
تنگ میآید بر او عمر دوام
نیزهبازی اندرین کوههای تنگ
نیزهبازان را همیآرد به تنگ
وقت تنگ و خاطر و فهم عوام
تنگتر صد ره ز وقت است ای غلام
چون جواب احمق آمد خامشی
این درازی در سخن چون میکشی
از کمال رحمت و موج کرم
میدهد هر شوره را باران و نم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
اَرنَب: خرگوش
منظور از غول در اینجا دیوهایی است که در ظاهر آشنایان یا هر شکل که میخواهند در میآیند و مردم را در راهها به بیراهه برده و گمراه میکنند. در افسانهگفتن دختر پادشاه اقلیم پنجم از هفت پیکر نظامی (داستان ماهان مصری) این غولها چندین بار ماهان را گمراه میکنند.
سیر یعنی سیر و حرکت ماه
تو نگفتی و وعده ندادی که ...؟ و مصرع و بیت بعدی نیز به صورت پرسشی خوانده میشود.
صد ره: صد بار، صد مرتبه
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.