گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

مر علی را در مثالی شیر خواند

شیر مثل او نباشد گرچه راند

از مثال و مثل و فرق آن بران

جانب قصهٔ دقوقی ای جوان

آنک در فتوی امام خلق بود

گوی تقوی از فرشته می‌ربود

آنک اندر سیر مه را مات کرد

هم ز دین‌داری او دین رشک خورد

با چنین تقوی و اوراد و قیام

طالب خاصان حق بودی مدام

در سفر معظم مرادش آن بدی

که دمی بر بندهٔ خاصی زدی

این همی‌گفتی چو می‌رفتی به‌راه

کن قرین خاصگانم ای اله

یا رب آنها را که بشناسد دلم

بنده و بسته‌میان و مجملم

و آنک نشناسم تو ای یزدان جان

بر من محجوبشان کن مهربان

حضرتش گفتی که ای صدر مهین

این چه عشقست و چه استسقاست این

مهر من داری چه می‌جویی دگر

چون خدا با تُست چون جویی بشر

او بگفتی یا رب ای دانای راز

تو گشودی در دلم راه نیاز

درمیان بحر اگر بنشسته‌ام

طمع در آب سبو هم بسته‌ام

همچو داودم نود نعجه مراست

طمع در نعجهٔ حریفم هم بخاست

حرص اندر عشق تو فخرست و جاه

حرص اندر غیر تو ننگ و تباه

شهوت و حرص نران بیشی بود

و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود

حرص مردان از ره پیشی بود

در مخنث حرص سوی پس رود

آن یکی حرص از کمال مردی است

و آن دگر حرص افتضاح و سردی است

آه سِرّی هست اینجا بس نهان

که سوی خضری شود موسی روان

همچو مستسقی کز آبش سیر نیست

بر هر آنچ یافتی بالله مه‌ایست

بی نهایت حضرتست این بارگاه

صدر را بگذار صدر تُست راه