گنجور

 
مشتاق اصفهانی

غنچه گلبن مقصود زمان

رفت بر باد فنا تا خندید

صرصر حادثه چون برگ خزان

دفتر هستیش از هم پاشید

کرد خون در دل مرغان چمن

مرگ ازین غنچه نورسته که چید

داشت آن مرغ بهشتی دل دل

شوق گلزار بهشت جاوید

زد پروبالی و از باغ جهان

بسوی گلشن فردوس پرید

چون ازین باغ ز بیداد اجل

در گلستان بقا رخت کشید

گفت تاریخ وفاتش مشتاق

حیف از آن نوبر نخل امید