گنجور

 
مشتاق اصفهانی

تا ژ گل نام و ز گلزار نشان خواهد بود

کار مرغان چمن آه و فغان خواهد بود

ناید از پرده برون راز جهانست آن راز

که نهان بود و نهانست و نهان خواهد بود

رمضان میکده را بست در و مفتاحش

هم هلال شب عید رمضان خواهد بود

باده خور عصه جان و غم تن چند خوری

عنقریب است که نه این و نه آن خواهد بود

هست چشم ترم آن چشمه که از خون جگر

تا قیامت ز جفای تو روان خواهد بود

داده‌ام تن بجفایت ولی از جور توام

چه‌قدر تاب و چه مقدار توان خواهد بود

باغبان رنجه مکن خاطر بلبل فرداست

که نه گلبن نه گل از جور خزان خواهد بود

کشت پیرانه سر از جورم و تا روز جزا

در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد بود

گفت آوردیم از کین بسر مهر منال

چون ننالم که همانست و همان خواهد بود

تا در آماجگه سینه دلم دارد جای

هدف ناوک آن سخت کمان خواهد بود

نه همین ذکر تو دارد بلب اکنون مشتاق

تا ابد نام تواش ورد زبان خواهد بود