گنجور

 
مشتاق اصفهانی

عالم خراب از نگه می‌پرست تست

زآن می فغان که در قدح چشم مست تست

سررشته تپیدن دل نیست در کفم

چون نبض اضطراب و سکونم به دست تست

من با تو همچو شاخ درختم یکی به دار

دست از شکستنم که شکستم شکست تست

من در خمار حسرت یک بوسه و مدام

لب جام باده را به لب می‌پرست تست

مشتاق از آن چه شکوه که در کوی او شدی

با خاک اگر برابر از اقبال پست تست