گنجور

 
مشتاق اصفهانی

به پایت دوش می‌افتاد گاهی راست گاهی کج

مگر زلف تو بود از باد گاهی راست گاهی کج

چمد از آهم آن سروسهی بالا که می‌گیرد

به تحریک صبا شمشاد گاهی راست گاهی کج

نباشد ز آتش آهش عجب در کندن خارا

که گردد تیشه فرهاد گاهی راست گاهی کج

اگر باشد وقوف از نیک و بد معمار گردون را

گذارد پس چرا بنیاد گاهی راست گاهی کج

چمد مشتاق آن شاخ گل و از شوق او هر دم

برآید از لبم فریاد گاهی راست گاهی کج

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode