گنجور

 
مشتاق اصفهانی

صبح شد ساقی بشو از دیده خواب

می بده واکرد گل بند نقاب

جنت نقد است ساقی می بیار

فصل گل دور قدح عهد شباب

گر تباهی شد گناه موج نیست

روز طوفان کشتی افکندم در آب

تشنه یارب با تف دل چون کند

دشت بی‌آب و تموز و آفتاب

جان نبردم از نوید وصل او

بود خوش افسانه رفتم بخواب

هم بما رحم آورد آن شعله خو

سوزد آتش را اگر دل بر کباب

از غم دوران دلم خون شد کجاست

غلغل مینا و گلبانگ رباب

ساقیا می ده که بی ما بس دهد

جام سیمین ماه و زرین آفتاب

مطربا سر کن ببانگ چنگ و نی

نقل دارا قصه افراسیاب

ریخت تا از کلک مشتاق این غزل

شاعران شستند دفترها به آب

 
 
 
ناصرخسرو

این جهان خواب است، خواب، ای پور باب

شاد چون باشی بدین آشفته خواب؟

روشنی‌یْ چشم مرا خوش خوش ببرد

روشنیش، ای روشنائی‌یْ چشم باب

تاب و نور از روی من می‌برد ماه

[...]

وطواط

آفتاب از روی تو بر دست تاب

خود ازین رویست فخر آفتاب

در سحاب از جود تو آمد اثر

زان بود خیرات عالم در سحاب

زور و تاب خسروان سهم تو بود

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

من عجب دارم همی از شاعران

تا چرا گویند راد است آفتاب

گرد صحرا سال و مه گردد همی

تا کجا در یابد او یک قطره آب

برخورد آن آب و آنگه میدهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مولانا

هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب؟

ز اشک چشم و از جگرهای کباب

پوستی‌ام دور مانده من ز گوشت

چون ننالم در فراق و در عذاب

چوب هم گوید بُدم من شاخ سبز

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۳۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه