گنجور

 
مشتاق اصفهانی

نگارم در کنار و ساغر می بر لب است امشب

شبی کامد مساعد کوکب من امشب است امشب

زلال وصل در کام من و از آتش غیرت

دل و جان غیر را تا صبح در تاب و تب است امشب

بود در هاله آغوش من آن مه نمی‌دانم

نصیبم این سعادت از کدامین کوکب است امشب

ز هجران بود دیشب تلخ و شیرین‌تر ز جان شهدی

به جامم از لب شیرین آن شیرین‌لب است امشب

بسم زین باغ تا روز جزا در کامم این لذت

کز آن سیبِ زنخدان و ترنجِ غبغب است امشب

چنان آسوده جانم از غم هجران که پنداری

نه جان دوش جان دیگرم در قالب است امشب

نوای عیش مشتاق از وصال او به لب دارم

نه کارم آه و زاری تا سحر چون هرشب است امشب