گنجور

 
مشتاق اصفهانی

شب تا سحر تو مست شکر خواب

بیخوابیم کشت دور از تو دریاب

در وادی عشق ما تشنه مردیم

و آنجا چو گوهر هر سنگ سیراب

چون راه ما طی گردد که داریم

جسمی گران خیز پائی گران خواب

شاید که یابیم گوهر فکندیم

دل را بدریا تن را بغرقاب

ما را چه عشرت زین بزم کاینجا

ماندیم تنها رفتند احباب

راهم پر از سنگ پای طلب لنگ

وقتم عجب تنگ مقصود نایاب

چون عمر را تن گردد عنان گیر

گرد است و صرصر خاشاک و سیلاب

بر کف صبا را زلف تو وز رشگ

مشتاق را حال چون رشته بی‌تاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode