گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ای که می‌جویی به خوبی همچو لیلی دلبری

حال مجنون ناید ار لیلی نباشد دیگری

چون ندادت عشق از اول چشم یعقوبی چه سود

گر ببینی صدره از یوسف بحسن افزون‌تری

گر نگشتی صید شوخی زاهل دل خود را مخوان

نیست دل آندل که گرد او نگردد دلبری

زوشراری بس ترا داری گر استعداد عشق

میتواند زد بچندین خرمن آتش اخگری

در دل سخت تو این نیش ار نگردد کارگر

نیست جرم غمزه خوبان گر از حق نگذری

قطره خونی گشودن از رگ خارا بسعی

تیشه فولاد نتواند چه جای نشتری

گر ترا مشتاق باشد دیده جوهرشناس

در کفت خواهد فتاد آخر گرامی‌گوهری

 
 
 
عنصری

ای جهان را دیدن تو فال مشتری

کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری

گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره

آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری

آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار

[...]

ازرقی هروی

ای شکسته تیره شب بر روی ، روشن مشتری

تیره شب بر روی روشن مشتری در ششتری

از شکر بر نقره داری دانۀ یاقوت سرخ

وز شبه بر عاج داری حلقۀ انگشتری

زلف مشکین تو پنداری که آزر بر نگاشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
قطران تبریزی

ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری

سایبان آفتابی یا نقاب مشتری

توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان

حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری

گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی

[...]

امیر معزی

ای به رخسار و به عارض آفتاب و مشتری

آفتاب و مشتری را من به جانم مشتری

داری از سنبل نهاده سلسله بر آفتاب

داری از عنبر کشیده دایره بر مشتری

از سر زلف سیه با حلقه‌های سنبلی

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

ای پدیدار آمده همچون پری با دلبری

هر که دید او مر ترا با طبع شد از دل بری

آفتاب معنی از سایت بر آید در جهان

زان که از هر معنیی چون آفتاب خاوری

زهره مزهر بر تو سازد کز عطارد حاصلی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه